یادداشت‌های شخصی (ابلیس ای خدای بدی‌ها تو کیستی؟)

قدیمی‌ها می‌گفتند که عقرب کاشان هر کسی را  بگزد صبح فردایش از دور به تماشای تشییع جنازه می نشیند. 
 
حکایت این سریال سوپر ابلهانه‌ی ” پنج کیلومتر تا بهشت ” که به مناسبت ماه رمضان از سیمای ام‌القرای اسلام 
 
پخش شد من را به یاد آن مثال انداخت. حالا چرا؟ این که اصل فکر از روی فیلم بی ارزش آمریکایی  ghost 
 
به سرقت رفته بود و یک نموره رنگ و لعاب اسلامی گرفته بود به کنار، تا آن جا که من اطلاع دارم بشر به
 
کمک علم موفق شده فاصله ی زمین تا اورانوس را هم کشف کند، الا این که هنوز نفهمیده تا بهشت چند کیلومتر
         
است.
 
از همه مضحک‌تر این که قهرمان جوان با ایمان ِفیلم که حتا در دوران برزخی دست از قرائت قرآن و به 
 
خصوص امر به معروف بر نداشته است تا پنج کیلومتری‌ی بهشت می‌رود ولی چون از کما در می‌آید دستش 
 
به آن جا نمی‌سد، در عوض آدم‌های بد ماجرا همگی در میان زوزه‌ی باد زمین زیر پایشان دهن باز می‌کند
 
و در درون گودالی از آتش فرو می‌افتند و به “شب‌نشینی در جهنم ” دوستان خلافکار خود می‌پیوندند. 
 
به عبارت دیگر بر خلاف تصور سید حسن بهشتی نه تنها “بهشت به بها هم در دسترس نیست” که جهنم
 
به هر بهانه‌ای در زیر پاست.
 
تازه معلوم می‌شود منظور از ” پنج کیلومتر تا بهشت ” فقط و فقط  همان بهشت زهرا بوده است که جسم 
 
در حال مرگ قهرمان سریال را  در پنج کیلومتری‌ی آن جا انداخته بودند، جایی که آن را هم به بها – یعنی
 
وجه رایج رژیم – می‌دهند و هم به بهانه- که گاهی رایگان است و بستگی به نظر سیف‌الاسلام رهبری دارد.
 
حسین منصور حلاج گفته است: در آسمان عابدی و موحدی چون ابلیس نبود [ شرح شطحیات / روزبهان بقلی شیرازی / ۳۷۷ ]
 
در دیوان سنایی غزلی‌ست که از زبان ابلیس گفته شده و دکتر شفیعی کدکنی معتقد است چون به اندیشه‌ی   
 
مدافعان حلاج ساخته شد نمی‌تواند از سنایی باشد. چه باشد و چه نباشد یکی از شاهکارهای غزل فارسی‌ست:
 
با او دلم به مهر و مودت یگانه بود
 
سیمرغ عشق را دل من آشیانه بود
 
به درگه‌م ز جمع فرشته سپاه بود
 
عرش مجید جاه مرا آستانه بود
 
در راه من نهاد نهان دام مکر خویش
 
آدم میان حلقه‌ی آن دام دانه بود
 
می‌خواست تا نشانه‌ی لعنت کند مرا
 
کرد آن چه خواست، آدم خاکی بهانه بود ….  [ اقلیم روشنایی / ص ۵۷ ]
 
در الهی نامه‌ی عطار نیز حکایت کوتاه بسیار زیبایی هست که مثل غزل سنایی الزامأ دال بر شاخه‌ی
 
مدافعان ابلیس از نوع اندیشه‌ی حلاج وعین القضات نیست:
 
به راه بادیه گفت آن یگانه
 
دو جوی آب سیه دیدم روانه
 
شدم بر پی روان تا آن چه آب ست
 
که چندینی‌ش در رفتن شتاب ست ؟
 
به آخر چون بر سنگی رسیدم
 
به خاک ابلیس را افتاده دیدم
 
دو چشمش چون دو ابر خون فشان بود
 
ز هر چشمی‌ش جویی خون روان بود
 
چو باران می‌گرست و زار می‌گفت
 
پیاپی این سخن هموار می‌گفت
 
که این قصه نه زان روی چو ماه است
 
ولی رنگ گلیم من سیاه است
 
نمی‌خواهند طاعت کردن من
 
کنند آن‌گه گنه در گردن من [ الهی نامه / سخن / ص ۲۱۲ ]
 
*
 
نقل این شواهد برای تمجید از شیطان نبود، بل که برای نشان دادن نگاه بزرگان ادبیات ما به مظاهر
 
مذهبی و مقایسه‌ی آن با نظرات بنجل و اراجیفی‌ست که تازگی‌ها یک عده عوامل فیلم‌ساز در توجیه دسته
 
گلی که به آب داده‌اند در تلویزیون مطرح می‌کنند. از جمله یکی از مشاورین یا تهیه‌کنندگان یکی دیگر از  
 
سریال‌های کهکشانی‌ی ماه رمضان امسال با جوش و خروش تمام در باره‌ی توانایی‌های بی‌حد و شمار ابلیس
 
داد سخن می‌داد و انواع و اقسام احادیث و اخبار شیعه را بر می‌شمرد. در بخشی از نقل ضد معجزات شیطان 
 
ضمن ابراز شرمندگی از بینندگان مشخص کرد که آغازگر فعل همجنس‌بازی در مردان و در حقیقت اولین 
 
مفعول تاریخ کسی نبوده است مگر شیطان که همان ابلیس باشد. ( قابل توجه gayها که هنوز پیغمبر خود را   
 
نیافته‌اند )
 
داستان آن‌هم این گونه بوده است که شیطان برای گمراه کردن قوم لوط خود را به صورت امرد خوشگل پسری
 
در آورده و زنان را از چشم آن‌ها انداخته است و باقی‌ی قضایا.
 
تورات اصولا از این لوط که برادر زاده‌ی ابراهیم بوده است سیمای موجهی نشان نمی‌دهد و او را موجودی     
 
درد سرساز معرفی می‌کند که ابراهیم برای خلاص شدن از شر او روانه‎ی جای دیگرش می‌کند. حتی یک‌جا   
 
از آمیزش او با دختران‌ش نیز یاد کرده است با این همه تورات بی‌آن که ازپیغمبری‌ی او حرفی زده باشد او را 
 
شخصی اهل عدل دانسته است.
 
اما قرآن لوط را به صراحت پیغمبر می‌خواند.
 
و ان لوطا لمن المرسلین ( الصافات / آیه ی ۱۳۳ )
 
و د ر آیات بعد می‌گوید: او و همه‌ی کسانش را نجات دادیم مگر پیرزنی را که با اهل شهر بماند؛ سپس دیگران
 
را همگی هلاک کردیم.
 
در قصص الانبیاء ابواسحق نیشابوری که قدیم‌ترین متن فارسی ‌داستان انبیاء است آمده وقتی عرصه بر لوط 
 
تنگ شد دست به دامن ابراهیم شد و او برای خلاصی‌ی لوط از دست لوطیان اهل لواط دعا کرد تا آن که 
 
جبرئیل با چهار فرشته‌ی دیگر در لباس غلامان به سرای لوط فرود آمدند.
 
خبر در شهر در افتاد که لوط خودش اهل این کار است و “خود غلامانی غریب را به خانه برده که نیکو روی 
 
و خوش بویند. خلق آهنگ خانه‌ی لوط کردند و مهترشان به خانه‌ی لوط در آمد. ایشان لوط را گفتند تو نیزهمین 
 
کار را می‌کنی و ما را باز می‌داری، ما ایشان را می‌بریم. لوط گفت ایشان مهمانند و غریبند و مرا رسوا مکنید.  
 
مرا فضیحت مکنید تا این‌که دختران خود به شما دهم … ( قصص الانبیاء / ص ۷۹ )
 
بقیه‌ی داستان را می‌توان در فیلم‌های هالیوودی سدوم و گومورتماشا کرد و خندید، ولی نقل ماجرا برای 
 
خزعبلات آن شخص بود که بهتر است به جای آن روضه خوانی‌ها سری به مقالات شمس تبریزی بزند تا ببیند  
 
ابلیس نفس در مکتب‌خانه‌های اسلامی چه کارها  که نمی‌کرده است ( مقالات / خوارزمی / ص ۷۷۶ )
به آخر یادداشت رسیده‌ام و تازه به یادم آمد در ابتدا نوشته بودم قدیمی‌ها می‌گفتند عقرب کاشان کسی راکه       
 
می‌گزد صبح روز بعد از کنار راه دنبال تشییع کنندگان او می‌رود. وقتی شنیدم چند روز پس از پایان ماه        
 
رمضان دو پسر بچه از چرندیات سریال شرم آور و احمقانه‌ی ” پنج کیلومتر تا بهشت ” گمراه شده و از
 
سر ساده لوحی دست به خودکشی زده‌اند لازم دانستم اضافه کنم که ای کاش سازندگان این چرندیات یادشان     
 
می‌بود که فقاهت دروغین با وقاحت واقعی‌ی مشاورین این فیلم نامه‌ها فرق می‌کند وگرنه  لااقل آن گونه    
 
وقیحانه اعلام عدم مسولیت نمی‌کردند. باز گلی به جمال آن عقرب مثالی که در تشییع جنازه‌ی مقتولش شرکت 
 
کرده بود.
*
کوروساوا فیلمساز بزرگ ژاپنی بعد از ساختن شاهکار سیاه خود ” دودسکادن ” دست به خودکشی  زد.  
 
فضای فیلم که نمایشگر فقر و کودکانی بود که در کوچه‌ها سرگردان بودند چنان خود او را منقلب  کرده بود
  
که قصد جان خود را کرد، کاری که در بین روشنفکران ژاپنی بی سابقه نیست. دو سه سال پس از نجات از   
 
مرگ فیلم دیگری ساخت به نام ” ریش قرمز ” که در آن پسرکی به نام “چوبو” برای تامین غذای خانواده‌ی  
 
خود از آشپزخانه‌ی  بیمارستان غذا می‌دزدید. یک روز خانواده‌ای را که دسته جمعی خودکشی کرده بودند 
 
به همان بیمارستان آوردند. از جمع خانواده تنها پسرکی هنوز در حال احتضار بود که هذیان می‌گفت. همه‌ی 
 
بیمارستان بسیج شدند که جان او، همان چوبو را که آخرین دزدی‌اش مرگ موش کافی برای جمع خانواده بود
 
نجات دهند.خدمه‌ی بیمارستان طبق یک باور ژاپنی که اگر نام محتضری را  در یک چاه صدا کنند زنده می‌ماند،  
 
گرد چاه جمع شده بودند و سر در آن فرو برده  و فریاد می‌کردند: چوبو ! چوبو ! …. و پسرک زنده ماند.
 
از این  تپه ریش‌های سریال ساز و مشاور دینی که چنین جسارت ‌هایی بر نمی‌آید. کاش لااقل سر در چاه  
 
جمکران می‌کردند و نام آن پسری را که خود را به دار آویخت صدا می‌کردند.
*
۲۲ شهریور ۱۳۹۰

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در یادداشت‌های شخصی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

2 Responses to یادداشت‌های شخصی (ابلیس ای خدای بدی‌ها تو کیستی؟)

نظرتان را ابراز کنید