وقتی عیسی به ناصره بازگشت دید که شهر با گذشته فرق کرده است و همه جا را لهو و لعب فرا گرفته است.
مردی را دید که در گذر عام جیببری میکرد، پیش رفت وبه شانهی او زد و گفت: این چه کاریست که تو
می کنی؟ مرد بر گشت و عیسای ناصری را شناخت و گفت: یادت نمی آید؟ من از بدو تولد دست و انگشت
نداشتم و تو به من آنها را دادی؟ چه کار دیگری از من ساخته است؟
عیسی نگاهی از سر نومیدی به او انداخت و بی آن که چیز دیگری بگوید دور شد. جای دیگر مردی را دید که
بر سر راه زنها ایستاده بود و با آنها که در حال عبور بودند ور میرفت. عیسی به او نیز نزدیک شد و او
را نیز مورد شماتت قرار داد. آن مرد عیسی را شناخت و گفت: تویی؟ یادت رفته من کور بودم و تو چشمهای
مرا شفا دادی؟ بگو چه کار دیگری از من ساخته است؟ عیسی همین طور جلو رفت و حکایاتی از این دست
را فراوان دید. دلمرده و غمگین از شهر بیرون رفت تا به رودخانه رسید.
از دور جوانی را دید که سر به دامان برده بود و صدای گریهاش را باد بریده بریده به گوش او می رساند .
پیش رفت و دستی به شانهی او زد و گفت:
– فرزند چرا گریه میکنی؟
جوان ابتدا وقعی نگذاشت اما وقتی عیسی دوباره سوال خود را تکرار کرد برگشت و از پشت پردهی اشک
عیسی را شناخت. گفت:
– من مرده بودم و تو مرا زنده کردی؛ چه کار دیگری از من ساخته است ؟
*
حالا که پشت سر خودمان و تظاهرات خالی از واقعیت مسلمانی به حد کافی صفحه گذاشتهایم و جوالدوزها
را در تن خود فرو کردهایم بد نیست یک سر سوزن هم به جایی بزنیم تا از یادمان نرود آواز دهل شنیدن همیشه
از دور خوشتر بوده است. این سعدیی ماست که گفته است آواز بربط از پس صدای دهل بر نمیآید و حالا
که حاکمان امروز ما بربطها را هم شکستهاند و صدای دلنواز آنها را خفه کردهاند گمان نکنیم این دهلها که
گوش جهان را کر کرده است نقدا غنیمت است و به به کنیم.
در حقیقت تفاوت تنها در این است که اگر حاکمان سرزمین ما از دیر هنگام عادت داشتهاند اول دسته گلی به
آب دهند و سپس با ضرب و زور نوشته و شعر و نمایش دروغ آن را موجه جلوه دهند، اما ینگه دنیاییها اول
فیلم و نمایش را تهیه میکنند و بعد میروند سراغ دسته گل به آب دادن.
در فیلمی دیده بودیم به جنگ آلبانی رفته بودند و وقتی کسی از تهیه کننده پرسید: حالا چرا آلبانی؟
جواب شنید: خوبیی آلبانی اینه که هیچ کس نمیدونه کجاست!
تازه دو خوبیی دیگر هم داشت که او از قلم انداخت: هم مسلمان بود و هم کمونیست. اگر احتمالا کسی در این
زمینه مثال بهتری میخواهد برود فیلم siege ساختهی سال ۱۹۹۹ را ببیند و بعدش را خودش حدس بزند.
*
گویا هِرمان ملویل بوده که گفته امریکا سرزمین آدمهای استثنایی نادریست که برای ظهور آنهاهیچ جوابی
نمی توان یافت. ملویل اگر نیم قرن بیشتر زندگی میکرد درستیی گفتهاش را از آفتابی شدن خودش در
پیشاپیش آن آدمهای استثنایی که زیر دست و پای هموطنان خود نرفته بودند به خوبی میدید. در خواب هم
نمیدید – موبی دیک به کنار- داستان کوتاه ” بارتلبی “ی او را در میان بهترین داستانهای تاریخ ادبیات بدانند،
داستانی که بورخس پیشاهنگ سبک کافکا دانسته است.
یکی از این نادرهها ریموند چندلر است که در کودکی مادر انگلیسیاش از پدرش جدا شد و او را با خود به
انگلیس برد و وقتی بازگشت ادبیات جدی را با داستان جنایی در آمیخت و کاراگاه خصوصیی را خلق کرد که
اخلاقیاتش به همه چیز میخورد الا یک private eye آمریکایی . حدودأ شصت سال از تاریخ چاپ یکی
از دو اثر مهمتر او یعنی long goodby میگذرد. در این رمان فصلیست که چندلر آمریکای تصوریی
مرد متنفذ ی را در گفت و شنود با قهرمان کتابش مارلو توصیف میکند که انگار همین دیروز در اتاقهای
دربسته نوشته شده است.
یکی از سه دختر این مرد را کشتهاند و شوهر آن دختر هزار دلار به او داده است که قاتل را پیدا کند ولی پدر
دختر مارلو را احضار میکند و از او میخواهد که دست از تعقیب قاتل بردارد و هزار دلار را هم به جیب
بزند. مارلو از او میپرسد پس اخلاقیات چه میشود؟ پیر مرد میگوید:
ببین پسر جان! ما قرار نیست آینده را با این اخلاقیاتی که تو میگویی بنا کنیم. ما خانههایی خواهیم ساخت که
در زیبایی قرینه و مانندی ندارند ولی قرار نیست صد سال دوام بیاورند، در این ساختمانها آشپز خانههایی
خواهیم ساخت که در بزرگی و جلال بیرقیب هستند ولی قرار نیست کسی در این آشپزخانهها غذایی درست
کند، اصلا بنا نیست وقت چنین کاری را داشته باشند. توی دستشوییها انواع و اقسام دئودرانتها و عطرها و
چیزهای دیگر خواهد بود که کسی از آنها استفاده نمیکند ولی هر بار که به خرید بروند یک دستهی دیگر
روی آنها انبار میشود. توی فروشگاهها بسته بندی های زیبا دل همه را میبرند اما واقعیت آن است که توی
این جعبههای زیبا جز اشغال چیز دیگری نیست. تازه ما در آینده کیفیت همه چیز را هم پایین خواهیم آورد.
مارلو پرسید: و آنوقت چه چیز را جانشین آن میکنید؟
– مد ! مد پسرجان. کاری میکنیم که هیچ کس یک اتومبیل را بیشتر از یک سال تحمل نکند و برای این کار
باید اول حساب کیفیت را برسیم.
این گفت گو که به علت بیماری ی پیر مرد در گلخانه صورت گرفته بود با حرفهای او مارلو را خیس عرق
کرده بود و ناچار شد سخنرانیی پدری را که دخترش را کشته بودند و به این راحتی تکلیف آیندهی امروز را
روشن میکرد قطع کند و به خانه برود.
تاریخ چاپ این کتاب چندلر سال ۱۹۵۳ میلادی است.
*
در فیلم عامهپسند ترافیک وقتی مامور بلند پایهی اف بی آی از سفر لوس آنجلس به خانهاش باز میگردد دختر
نوجوان او پیش میآید و میپرسد:
– ددی، لوس آنجلس چه جوریه؟
و پدرش میگوید:
– مثل دهلی. با این تفاوت که اغلب مردم لباسهای هزار و پانصد دلاری تنشان میکنند.
اما نگفت که قیمت یکی از آن لباسها به اندازهی چندین و چند دست لباس مردم اهل دهلی ست. و البته نگفت
که دهلی محل دفن انسان بزرگی به نام گاندی ست که در عکسها فقط یکپارچهی سفید به دور جسم کوچکش
پیچیده است .
————-
۸ شهریور ۱۳۹۰