این که ایران پس از اسلام از کی تبدیل به سرزمین تکجنسیتی شد و مردان از چه زمانی صاحب کالایی به نام زن شدند خیلی روشن نیست. تنها میدانیم در یک قرنی که گذشت ابتدا مردی از راه رسید که به توسط مأمورانش خواست چادر را از سر زنان بکشد، کاری که در سرزمینهای پیشاهنگ سکولاریسم هم امروز به نتیجه نرسیده است. کمتر از نیم قرن پس از او کسان دیگری به قدرت رسیدند که با مجموعهای از اوباش تلاش کردند با تو سری روسری را سر جایش باز گردانند. این تلاشهای متضاد دو طرف -و یا هر طرف دیگری- بدیهیست که منجر به شکست بوده است، چرا که بنایش بر نفی امریست که در قواعد آزادیی شخصی- که خود دین را نیز شامل میشود – مجاز به حساب میآید.
*
ابن بطوطه جهانگرد مغربی وقتی سی و پنج سال بعد از مرگ سعدی به شیراز میرسد از اولین چیز هایی که به شگفتی یاد می کند نظم و آراستگیی شهر، مردمان خوش اندام با جامههایی تمیز، و اجتماع عظیم زنان است که با چکمههایی که تا ساق آنها را میپوشانده است در کوچه و بازار به چشم میخوردهاند و وقتی در مجامع بزرگ شهر گرد می آمدهاند از شدت گرما با بادبزنی که در دست داشتهاند خود را باد میزده اند.
تا این جا چیزی که برای آزار دادن زنان به درد اراذل حکومتاسلامی ی امروز بخورد به چشم نمیآید چرا که حتی تا دو دهه بعد از این هم میبینیم شاهزاده خانم جوانی چون جهان ملک خاتون برادر زادهی شاه شیخ ابواسحاق اینجو با شاعر جوانی چون حافظ به رغم تصورات آیت الله شهید مرتضی مطهری در ” گلشن راز ” اغلب صحبت { = همنشینی } هم میکرده است.
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت ” صحبت ” آن مونس جان ما را بس
اگر این گونه نبود شاهزاده خانم از کجا شعر حافظ جوان را شنیده بود که این گونه به استقبال غزل او برود؟
ای دل ار سرگشتهای از جور دوران غم مخور
باشد احوال جهان افتان و خیزان غم مخور
تند باد چرخ چون در آتش عشقت فکند
آبرویت گر شود با خاک یکسان غم مخور
گرچه چون یعقوب گشتی ساکن بیت الحزن
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
( دیوان جهان ملک خاتون / زوار/ ۲۸۲ )
حکایت گلستان سعدی از مکتبخانهای در دیار اسلامیی مغرب که دختران و پسران در وقت فراغت خرسک بازی میکردند و به سر و کول یکدیگر می زدند بی اختیار آدمی را به یاد امروز ایران مثلا اسلامی میاندازد که افاضل معمم آن بی آن که حتی قادر به خواندن فصوص شیخ اکبر و یا درک آثار اسلامیی بزرگان غیرمسلمانی چون هنری کربن و توشیهیکو ایزوتسو باشند فقط از مقولهی زن و مرد مقایسهی آتش پنبه را بلدند و در قرن بیست و یکم تازه به صرافت جدا کردن جنسیتیی دانشگاهها افتادهاند.
فصل اختتامیهی کتاب خیام که ” اندر خاصیت روی نیکو ” نگاشته شده است به شهادت زود هنگامی ماننده است برای هشدار خواننده از پرهیختن از حاکمان بد قواره و زشت و نفرتانگیزی که چون تولههای دجال سر از فردای سرزمین اهورایی در خواهند آورد. خیام در حکایتی تعریف میکند که عبدالله طاهر یکی از بزرگان سپاه خود را غضب کرده و بازداشته بود و میانجیگریی تمامیی اطرافیان او بی نتیجه مانده بود تا این که ” آن بزرگ { لشکری } را کنیزکی بود فصیحه و آن روز که عبدلله طاهر به مظالم دنشسته بود روی ببست و به خدمت وی رفت. گفت: ای امیر هر که بیابد بدهد و هر که بتواند بیامرزد. عبدالله گفت : گناه مهتر تو بزرگتر از آن است که آن را آمرزش توان کرد. کنیزک گفت: شفیع من به تو بزرگتر از آن است که باز توان زد . طاهر گفت: کدام است این شفیع؟
کنیزک دست بر داشت و روی خود بدو بنمود. عبدالله چون روی زیبای او بدید تبسم کرد و گفت: بزرگا شفیعی که تو آوردی و عزیز خواهشی که تراست. این بگفت و بفرمود تا آن سرهنگ را خلاص دادند .
و این بدان یاد کرده شد تا بدانی که مرتبت روی نیکو تا کجاست و حرمت او چند است” (نوروزنامه / ص ۷۴ )
حالا تصور کنید این حکایت در همین سالهای اخیر ایران پیش آمده بود و زن برای شفاعت به سراغ فرماندهی انتظامیی تهران بزرگ رفته بود. نتیجه چیزی میشد که نکبت آن را خود حکومت نیز نتوانست مخفی کند. آن زن را با سه نفر دیگر لخت میکردند و وامیداشتند در جلوی فرمانده نماز بخوانند. نمازی که آن جانور تنها به بخش رکوع و سجود آن علاقمند بود!
*
ابن عبدون نویسندهی مسلمان اندلسی در رسالهای مینویسد که
زنان بهتر است در فصل تابستان جلوی چشم مردان آب تنی نکنند و با حجامتگران به تنهایی داخل دکان آنها نشوند مگر این که دکان وسط بازار و جلوی چشم همه باشد.. تصاویری که دقیقا سواحل مدیترانه را در جنوب اسپانیا و در روزگار ابن رشد نشان میدهد.
جالبترین بخش سخنان ابن عبدون آن جاست که مینویسد: زن مسلمان را باید از ورود به کلیساها برحذر داشت چون جماعت کشیشان همگی فاسق و زناکار و اهل لواط هستند. هیچ کشیشی نیست که با چند تا زن ارتباط نداشته باشد و این عرف آنها شده است که حلال را حرام و حرام را حلال کنند. آنها حتی برای فریب زنان در کلیسا با آن ها به خوراک و شراب هم مینشینند.
معلوم است این مؤلف اندلسی خیلی هم از امروز عقب نبوده است چون دیگر بر همه روشن شده که سگ زرد همیشه برادر شغال است .
*