(با نگاهی به اشعار فروغ فرخزاد و منوچهر آتشی)
نویسنده: حجت الله ربیعی(ح. باران)
مقدمه
نوع نگرش شاعران پارسیگو در طول تاریخ ادبیات فارسی به معشوق متفاوت بوده است . همچنان که میدانیم معشوق شعر فارسی در سدههای آغازین یعنی در سبک خراسانی معشوقی زمینی است. شاعر سبک خراسانی واقعگراست و دوست دارد به آنچه در طبیعت و اطراف خود میبیند. بپردازد و کمتر اتفاق میافتد که شاعر به شرح یافتهای ژرف و درونی و ذهنی رو آورد. در نزد او معشوق مقام والایی ندارد و حتی گاهی مقام او پست است. معشوق گاهی مرد است و گاهی کنیز شاعر است. از این رو همیشه محبت از وصال است نه از فراق. (شمیسا، ۱۳۷۹: ۶۷ ) حال آنکه در دوره های بعد و در سبک عراقی جریان به گونهای دیگر است. در غزلهای سبک عراقی معشوق عینیت خود را از دست داده است و دیگر مقام معشوق پست نیست بلکه چنان والاست که قابل اشتباه با معبود است (همان: ۲۵۹) این هر دو یعنی معشوق آسمانی و زمینی در شعر حافظ در هم تنیده است. غزل حافظ هم دارای نمودهای عاشقانهی زمینی است و هم دارای نمودهای عارفانه. اما در این میان نوع دیگری از تجلی معشوق در شعر حافظ یافت میشود که این نوع عشق و معشوق در اکثریت غزلهای حافظ حضور دارد. در این نوع که صورتاً تفاوتی با شعرهای عاشقانهی جنسی و عاشقانهی عرفانی ندارد. اگر باریک شویم بر میآید که معشوق چندانکه باید جاذبهی جمال و حضور و وضوح ندارد. در این عاشقانهها معشوق یا غایب است، یا بدون چشم و چهره و ابروست. فاقد جسمانیت و محتوای جسمی است و حتی فاقد جنس است و غالبا نمیتوان فهمید مذکر است یا مونث. ( خرمشاهی،۱۳۷۲: ۱۱۶۸) که آن را معشوق ادبی- اجتماعی یا معشوق اساطیری نامیدهاند. اصولا معشوق شعر غنایی ادب فارسی موجودی است کلی که حتی نمی شود تشخیص داد مرد است یا زن. معشوق موجودی است قدسی دست نیافتنی و ظالم و جابر وخونخوارکه تقریبا نوعی بیماری سادیسم دارد. ( شفیعی کدکنی،۱۳۸۰: ۲۳ ) اما هرچه به دوران معاصر نزدیکتر میشویم، جلوهی معشوق نیز در شعر فارسی دگرگون میشود. اندک اندک کلیت معشوق در شعر غنایی کمتر میشود. در این دوره چهرهی معشوق آشکارتر و مشخصتر شده است. شعرا از شکل موهوم معشوق گریزان شدند و به مسایل ملموس دربارهی عشق و روابط عاشقانهی میان دو انسان روی آوردند. ( همان: ۶۲) اما با این وجود معشوق شعر معاصر هر چند از جنبهی کلیت و موهوم بودن فاصله گرفته است، اما در شعر برخی شاعران معاصر چهرهای به خود گرفته است که حالتی اساطیری و رویاگونه دارد. جنسیت او برای مخاطب آشکار است، شاعر او را به دقت توصیف میکند، اما پارهای صفات معشوق و برخی دادههای پس زمینهای تصویری از او میسازند که او را از یک انسان امروزی و کاملا زمینی دور میکند. این مقاله سعی دارد این گونه یاد کردها از معشوق را در شعر« فروغ فرخزاد» و« منوچهر آتشی» جست و جو کند و به عواملی بپردازد که باعث شدهاند معشوق عینی و زمینی شعر معاصر، در شعر این دو تن کمی به معشوق اساطیری نزدیک شود. به این منظور پیش از پرداختن به این موضوع، بحث مختصری در مورد اساطیر و ارتباط عشق به عنوان تم اصلی ادبیات غنایی با اسطوره آورده خواهد شد. سپس برخی از عوامل ساختاری آفرینندهی معشوق اساطیری بر شمرده میشود و با ارائهی نمونههایی از شعر این شاعران توضیح داده خواهد شد. همچنین به ریشههای روانی رویکرد اساطیری به معشوق اشاره خواهد شد.
اسطوره عشق
حقیقت این است که دو موضوع اسطوره و عشق از چنان گسترهای بر خوردارند که شرح وتوصیف آنها از توان و حوصلهی این مقاله خارج است در این جا تنها به بیان همسایگی و همریشگی های این دو مقوله بسنده میکنیم.
انسان از بدو ورود با مادر خود ارتباطی نزدیک دارد و در واقع جهان در آغاز زندگی آرام آرام توسط مادر به نوزاد شناسانده میشود. به عقیدهی ژاک لاکان مراحل رشد یک کودک به سه بخش تقسیم میشود ۱- مرحلهی آیینهای ۲- مرحلهی خیال ۳– مرحلهی نمادین یا زبانی.
در مرحلهی نخست کودک به واسطهی پیوند درونی که با مادر برقرار میکند نیازهای زیستی و سرشتین خود را برآورده میسازد. هر چه کودک از مرحلهی اول دور می شود خود آگاهی او نیز افزونتر میشود. مادر پیوند گر و میانجی کودک است با فردیت او کودک به یاری مادر به ژرفاها میپیوندد مادر او را با پیشینهی زیستی و تاریخی و با ناخودآگاهی او میپیوندد. ( محمد رضا ارشاد ، ۱۳۸۲: ۲۵۲ ) یکی از برجستهترین عناصری که در ناخودآگاه وجود دارد، کهن نمونه است. یونگ در سال ۱۹۱۹ درونههای نا خود آگاه جمعی را در« کهن نمونه» خواند، همین کهن نمونهها هستند که تصاویر کهن نمونهای میسازند . تصاویر جهانی که از دور ترین روزگاران وجود داشتهاند. کهن نمونهها خودزهدانِ همهی اسطورهها هستند. کهن نمونههایی چون نفس مادینه ( آنیما)، نفس نرینه ( آنیموس)، مادر – زمین و غیره ( ک .ک روتون،۱۳۷۸ : ۲۸ و ۲۹ ) همچنان که میبینیم نا خودآگاه خودِ مفهوم مادر را نیز به درون کشیده است و از آن تصویری کهن نمونهای ساخته است. این کهن نمونهها تصاویری ساده و ابتدایی از جهان میسازند که در اساطیر هر ملت تجلی پیدا میکند. در حقیقت اسطورههایی که رویاهای قومی میباشند و سعی دارند راز های جهان را تفسیر کنند زادهی کهن نمونهها هستند.
همچنین کهن نمونههای آنیما و آنیموس در رویاها و تخیلات و آثار هنری به صورت معشوق dream girl وعاشق رويايي dream lover رخ مینمایاند. آنیما گاهی علاوه بر معشوق به صورت مادر متجلی می شود. ( شمیسا، ۱۳۷۶: ۲۵۴) به این ترتیب این کهن نمونهها به ذهن انسان کمک میکنند تا بتوانند تجسمی از یک معشوق یا عاشق آرمانی و ایدهآل را به دست دهد. به این واسطه فرد میتواند در جهان بیرون ، دیگران را با این نمونهها ی آرمانی بسنجد و از میان آنها نظایری عینی برای این تصاویر ذهنی بیابد.
نتیجهای که از گفتهی بالا به دست میآید، میتوان چنین خلاصه کرد
۱– مادر هم در پیوند دادن کودک با جهان اساطیر ( ناخودآگاه و کهن نمونهها ) نقش کلیدی به عهده دارد و هم به خاطر غریزهی مادری و مهر و عطوفت مادرانه کودک را با عواطف انسانی و عشق آشنا می سازد.
۲– هر دو عنصر اسطوره و عشق با کهن نمونهها رابطهای نزدیک دارند. در واقع این دو زاده و بالیدهی کهن نمونهها هستند. این همریشگیها، همسایگیها را هم به دنبال دارد.
آنچه در پی خواهد آمد توصیف و توضیح عوامل پیوند دهندهی اسطوره و عشق وعوامل به وجود آورندهی معشوق اساطیری در شعر دو شاعر پر آوازهی روزگار معاصر فروغ فرخزاد و منوچهر اتشی است.
بیزمانی و بیمکانی
یکی از بارز ترین ویژگیهای اساطیر این است که در محدودهی زمان و مکان نمیمانند یا به عبارت دیگر زمان و مکان در جهان اساطیر با آنچه در جهان امروز از این دو عنصر میشناسیم متفاوت است. به این دو مقوله معمولا با هالهای از ابهام و کلی گویی در اساطیر پرداخته شده است. برای توضیح بیشتر به نمونهای از اشعار آتشی نگاه میکنیم:
تو به هنگام آمدهای بانوی ممنوع! / و با نگاهها و پاهای رقاصت
در کوچهها و از میان تپشهای سنگ شهر / میگردی چالاک
و میکوشی/ تنها رگ تپندهی فرسنگنما را به عشوهای بهجهانی
تیغی فراز شود/ و ناگهان سواران سورنای پارتی دنبال کنند / اشباه
بیقوارهی احفاد اسکندر و مغیره را / و شهروندان سنگستان گرد
تو و دل رقاصت / چرخ بزنند و برقصند بانوی ممنوع!
اتفاق آخر. ص ۱۳۳
همچنان که میبینیم در بند یاد شده از شعر« نقاشان و سنگ» تصویری از بانویی( معشوق آنیمایی) ارائه شده است که در زمان و زمین سیلان دارد. فعلهای جملات زمان حال را نشان میدهند و وقایعی که از آنها یاد میشود مربوط به گذشته ی تاریخی است. مکان مورد اشارهی این بند هم مکانی نا معلوم و اسطورهای است. این عوامل با میانجیگری معشوقی که خود نیز در زمان و مکانی خاص نمیگنجد، کنار هم جمع شدهاند. منوچهر آتشی در شعری دیگر به نام« زنی فرا زمان و زمین» که عنوان آن نیز در بردارندهی مفهوم مورد بحث ما است، از زنی ( معشوقی) سخن می گوید که از یک سو به گذشته تعلق دارد و از سویی دیگر به آینده. این زن به گونهای معرفی میشود که یاد آور دوشیزههای باکره ای است که در دریاچهی کیانسه ( یا هامون ) آبتنی میکنند و از نطفهی زردشت بارور میشوند، تا « اوشیدر» ، « اوشیدر ماه » و« سوشیانت » متولد شوند.( جان هیلنز، 1381 :103 تا 106 ) این شعر تماماً میتواند به عنوان شاهد مثال بررسی شود. در این جا برای جلوگیری از اطناب به آوردن بندی از آن بسنده میکنیم:
زنی که از جنوب و شمال 1310 و1377 عبور کرده در میانهی راه /
هزارها بار مویش را / در آبهای کهنه و نوزاد برهنه کرده ( گرچه روسری مشکی دارد حالا ) و هزارها ماهی پیر کوچک را برخیزانده / از پودههای باستانی برکهها / و هزارها شاعر مرده را رستاخیزانده از هزار گورستان /
گاهی گورستان و گاهی گلزار و حالا پارک و فردا …
اتفاق آخر ص94
به نمونهای دیگر در اثار فروغ میپردازیم:
او وحشیانه آزاد است / ما نند یک غریزهی سالم / در عمق یک جزیرهی نامسکون/ او پاک میکند/ با پارههای خیم ی مجنون/ از کفشهای خود غبار خیابان را / … او / مردی است از قرون گذشته /
پنج کتاب فروغ ص233و 234
گریز از چارچوب زمان و مکان در این بند از شعر « معشوق من » نیز به خوبی به چشم میخورد. تصویری که فروغ از معشوق ارائه میدهد او را موجودی دیر ساله و کهن نشان میدهد. بههمریختگی زمانی ناشی از دو امر است، یکی این که زمان گذشته به زمان حال آمده است و « پارههای خیمهی مجنون » نشانهی آن است و دیگر این که، مردی که معشوق شاعر معرفی شده است از قرون گذشته آمده است و سیمایی اساطیری به خود گرفته است.
مقیاسهای کلان اساطیری
در اسطورهها شخصیتها بر اساس ارزش و اهمیتشان نمودهای فیزیکی متفاوتی دارند. برای مثال شخصیت آشنای اساطیر و حماسهی ایران زمین « رستم » به نحوی در شاهنامه به تصویر کشیده شده است که از تمام همروزگارانش متفاوت است. در واقع هر چه شخصیت بیشتر در کانون توجه روایت قرار دارد و هر چه برای راوی و مخاطب محبوبتر است در ویژگیهای فیزیکی او نیز اغراق فراونتری به کار رفته است. این موضوع حتی در پردههای قهوهخانهها که صحنههایی از شاهنامه و یا عاشورا را در خود دارند نیز دیده میشود به طوری که شخصیتهای محوری و محبوب بزرگتر و بلند قامتتر نقاشی شدهاند و دیگر شخصیتها به خصوص شخصیتهای دشمن بسیار کوچک و ریز ترسیم شدهاند.
در برخی اشعار عاشقانه هم که رنگ و بویی اسطورهای پیدا کردهاند فضا سازی و توصیف شخصیت و مکان به نحوی است که تصویری با مقیاس کلان از معشوق و موقعیت او به خواننده ارائه میدهند و به این ترتیب بر ارزش و اهمیت او تاکید میشود:
کجا نشستهای تو؟روی کدام سنگ؟/ با کی یکی شدهای؟/
که سنگ پایاباند این ستارهها / تا پا گذاری بر یکی /
و خیز بزنی به آن طرف قرنهای نوری / … روی کدام
سنگ نشستهای تو بر لبهی مار پیچ کدام سحابی؟/
بزغالههای تو علف کدام آسمان خدا را میچرند /
در امتداد کدام نی لبک ؟/
حادثه در بامداد ص199
معشوق در جامعهی کهن نمونهها
همان طور که پیش از این گفتیم معشوق ذهنی با کمک کهن نمونههایی چون آنیما ( یا روان زنانهی مرد ) و آنیموس ( روان مردانهی زن ) بر شاعر تجلی میکند. و شاعر در او معشوق آرمانی خود را میبیند و به توصیف این صورت ایدهآل در شعرمیپردازد. از آنجا که اساطیر هم از ناخودآگاه جمعی فرافکنی میشوند و با میانجیگری کهن نمونهها شکل میگیرند، معشوق اساطیری یعنی معشوقی که عینیت ندارد و تنها ساخته و پرداختهی ذهن او است، پدید می آید. چون کهن نمونهها عناصری جهانی به شمار میروند شاعر یا هنرمندی که هنرش به این عناصر تکیه دارد، هنری ماندگار و جهانی خواهد داشت. وقتی به شعر حافظ که از قلههای شعر فارسی به حساب میآید دقت کنیم، در مییابیم که نخستین وجه امتیاز و اهمیت هنری حافظ در اسطورهسازی اوست و در آفریدن عوالم و احوال و اشیاء و اشخاصی که نه واقعیاند و نه غیر واقعی، بلکه فرا– واقعیاند. چنان که اسطورهها خود از واقعیت یا حقیقتی برین بر خوردارند. عظمت هنرمند بزرگ و تفاوت هنرمند بزرگ_ اعم از شاعر و غیر شاعر _ با [ هنرمند ِ] کوچک در اسطورهسازی است. ( خرمشاهی ، 1372 : 25 )
به نمونههایی از شعر منوچهر آتشی که حاوی تصویری از آنیما است نگاه می کنیم:
بانوی بیهنگام / میآید و مینشیند و / دستورمیدهد
که بشنود/ بانو! به کشف آمدهای یا فتح ؟/ این سرزمین کوچک
پیوسته انتظار سم سوارانی داشته با ضریب همین گامهای
سر خوش تو / این سرزمین کوچک از دیر باز / عادت به فتح
شدن داشته! / بانوی بیهنگام از سرود و ترانه میگوید
و میآشوبد مژگانش/ و گریهاش به نعرهی نرگس میماند
در شعر شوخ حافظ …
حادثه در بامداد ص116
نمونهای دیگر از فروغ:
معشوق من / با آن تن برهنهی بیشرم / بر ساقهای برومندش /
چو مرگ ایستاد…/ معشوق من / همچون خداوندی در معبد نپال /
گوی از ابتدای وجودش بیگانه بوده است / او / مردی است
از قرون گذشته / یاد آور اصالت زیبایی /
پنج کتاب فروغ ص232تا غ23
مهآلودگی و کلیت کهن نمونهها
هر گاه معشوق در هیات کهن نمونهها به دیدار شاعر میآید، معمولا تصویر غبار گرفته، مهآلود و با وضوح کم از خود به جای میگذارد و شاعر عمدتاً به شرح کلیتی از او میپردازد. در بوف کور وقتی شخصیت داستان سعی دارد از روی چشمان معشوق خود نقاشی کند این کار را بارها انجام میدهد ولی از کار خود راضی نمی شود. چون نمیتواند چشمان او را آن چنان که دیده ترسیم کند در واقع تجلی غبار آلود آنیما سبب شده است، شخصیت داستان نتواند به درستی او را تجسم کند.
در شعر دو شاعر مورد بحث ما نیز وضع به همین صورت است. معشوقی که در شعر این شاعران رخ نموده است با وضوح کم ترسیم شده است و گاهی چنان کلی میشود که یاد آور ایزدبانوها و خدایان باستانی است.
بانوی بیهنگام/ از آبهای عصر میآید / با گیسوان خیس
و اندامی از روح تلخ زیتون زاران / بانو / تو روح رودبارانی
یا جان شریف باران / کز بیشههای واهمه میآیی / و آبگین
شرم میشکنی بر ایوان /
حادثه بامداد ص118
بند بالا معشوق را طوری توصیف کرده است که مخاطب به یاد آناهیتا ایزدبانوی باران میافتد.
مثالی از فروغ:
چون آسمانی از نفس فصلهای گرم / تا بینهایت
تا آن سوی حیات / گسترده بود او /
پنج کتاب ص215
نتیجهگیری
عشق و اساطیر هر دو از یک سر چشمه آب میخورند. در حقیقت کهن نمونهها، هم در به وجود آوردن اساطیر نقش بسزا دارند وهم در به وجود آوردن تصویر یک عاشق یا معشوق ایده آل. اسطورهها در جهان معاصر نیز میتوانند یافت شوند. همچنان که در شعر این دو شاعر توانمند دیدیم، اسطورهسازی و بیان اساطیری شعر عاشقانه را با روح و جان دیگر گونهای میآمیزد.
ما به گونهای در این روزگار گواه بازگشت اسطوره هستیم اما این اسطوره در قلمروهایی دیگربار به نمود آمده است که با نا خودآگاهی در پیوندند، مانند هنر. ( محمد رضا ارشاد ، 1382: 251)
منوچهر آتشی و فروغ هر دو نگاهی عمیق و به مضمون عشق داشتهاند وعشق با الگوهای دیرین و بنیادین ذهنشان، که همانا الگوها و نمونههای دیرین ذهن ما نیز میباشد،آمیخته است.
سرچشمهها
آتشی ،منوچهر.1380.آواز خاک.چ.2.تهران.نگاه.
________1380.اتفاق آخر.چ.1.تهران.نگاه.
________1380.آهنگ دیگر.چ.2.تهران .نگاه.
________1380.حادثه در بامداد.چ.1.تهران.نگاه.
________ 1381.گندم و گیلاس.چ.2.تهران.نگاه.
ارشاد،محمد رضا. 1382.گسترهی اسطوره.چ.1.تهران.هرمس.
خرمشاهی،بهاءالدین.1372.حافظ نامه.چ.5.تهران .سروش.
روتون،ک.ک.1378.اسطوره.ترجمه ابوالقاسم اسماعیل پور.چ.1.تهران.مرکز.
شفیعی کدکنی،محمدرضا.1380.ادوار شعر فارسی.چ1.تهران.سخن.
شمیسا،سیروس.1376.بیان.چ.7.تهران.فردوس.
———–1379.سبکشناسی شعر.چ.6.تهران.فردوس.
فرخزاد،فروغ.1378.پنج کتاب.چ.1.تهران.شقایق.
هیلنز،جان.1381 . شناخت اساطیر ایران . ترجمه احمد تفضلی و ژاله آموزگار.چ.7.تهران.چشمه.
2 Responses to معشوق اساطیری در شعر معاصر