یادداشت‌های شخصی(صحبت حکام ظلمت شب یلداست )

جایی خوانده بودم که یک خلبان نیروی هوایی‌ی ایران که در آغاز حمله‌ی صدام به تازگی از زندان جمهوری‌ی اسلامی آزاد شده بود در پاسخ به یک خبرنگار غربی که انگیزه‌ی او را برای جنگیدن در مقابل ارتش عراق مورد تردید قرار داده بود گفت: شک نکنید! چون اولین باری که از عرب‌ها شکست خوردیم مسلمانمان کردند. بلای دیگری را تحمل نمی کنیم .

این پاسخ آن خلبان احتمالا بیش ازشور وطن‌پرستی و سپاهی‌گری و یا خشم از خصم بدنام خواهی نخواهی، دانسته یا غریزی تعریضی بوده است به حاکمان ” معرب ” خودی که آن روزها در سرزمین دگرگون شده  جولان دادن را تمرین می‌کردند، چرا که او زهر پاسخش را دقیقا در جایی متمرکز کرده بود که در سرزمین خودش نقدأ انتشاری دست و پاگیرتر و عبوسانه‌تر از مقابله با آن تکریتی‌ی دیوانه داشت که با تانک‌هایش به سوی ایران پیش می‌تاخت. او طریق این مقابله رااز پیش آموخته بود، مرگ کسب و کارش بود بی‌آن که  به  حوریان و غلمانی فکر کند که در غرفه‌های بهشت منتظر او بودند، جایی که حریف نیز چشمداشت همان جا را داشت.

مولانا حکایت عجیبی در آخر مثنوی  دارد: مادری به فرزندش نصیحت می‌کند که اگر در جای سهمگینی خیالی زشت را در کمین خود دیدی، دل قوی دار و بر او حمله کن. خواهی دید که از تو روی می‌گرداند و دور می‌شود. کودک به مادرش می‌گوید: اما اگر مادر آن دیو هم همین نصیحت را به او کرده باشد و به گفته‌ی مادر در گردن من بپیچد چه کنم؟

*

در گذشته از قول علامه محمد قزوینی که خود ازخاندان اهل دین بوده است اشاره کرده بودم که کلمه‌ی “مسلمان”- که به مسلمانی نیز تعمیم داده شد – بر ساخته‌ی اعراب برای ایرانی‌ها در اوایل اسلام بوده است.

کلمه‌ای از باب تهجین و برای تحقیر و فرو دست انگاشتن پارسیان که به اسلام گرویده بودند. این معنی که خود علامه از یک متن کهن عرب (عقد الفرید) برگرفته بود که محمد قزوینی ادله‌ی دیگر درستی‌ی آن را به تفصیل شرح داده است – نقیضه‌ی واضحی‌ست در عمل پیروان آیینی که اصلش بر یکسان بودن انسان‌ها فارغ از رنگ و نژاد و قوم بوده است. نشانه‌ی بسیار دور این نقیضه را در همان صدر اسلام در ماجرای قتل عمر خلیفه‌ی مقتدر راشدین و از نزدیکان و پدر یکی از همسران پیامبر اسلام می‌بینیم ( ۲۳ هجری ) شک نیست که قاتل، ابولؤلؤ ایرانی بوده است و چنان که در حبیب السیر آمده از مردم نهاوند بوده و این تقارن که او هم ” لر” بوده و ایرانی‌ها بعد از قتل عمر به او لقب ” شجاع الدین ” داده‌اند البته از لطایف روزگار ماست! اگر چه او شجاع‌تر از این حرف‌ها بود و پس از کشتن عمر در مسجد قبل از دستگیری  با همان خنجر دست به خودکشی زد که درست یا غلط، نشان از عدم اعتقاد دینی‌اش به چنین گناه کبیره‌ای داشته است. این که طبری او را  حبشی دانسته است احتمالا از سر مصلحت زمان بوده است چرا که حتی او هم اسم اصلی‌ی او را ” فیروز ” نوشته است که خنجرش را نیز خودش که آهنگر بود به همین منظور دو تیغهدساخته بود و البته به چنین خنجری بوده است که حبشی می‌گفته‌اند .

*

کلمه‌ی مسلمان که الف و نون آن قطعا علامت جمع فارسی بر کلمه‌ی ” مسلم ” – جمع آن مسلمین – نیست، و اصولا کلمه‌ی جمع نیست، در طول زمان وجه تهجین آن از یادها رفته و با الف و نون جمع در دو جا در شعر حافظد به کار رفته است:

مسلمانان مرا وقتی دلی بود

که با وی گفتمی گر مشکلی بود

و کسی چه می‌داند، شاید مشکلی که حافظ از آن یاد می‌کند از این نوع بوده است :

تازیان را چو غم حال گرانباران نیست

پارسایان مددی تا خوش و آسان گذرم

اگرچه دکتر خالقی مطلق در یادداشت‌های شاهنامه معنی‌ی ” پارسی ” را برای کلمه‌ی پارسا رد کرده است (داستان سیاوش) ولی در این بیت حافظ تردیدی نیست که در مقابل ” تازی ” به کار رفته است که مفهوم   دیگری جز ” پارسی ” برای آن مفید فایده نیست. به ویژه وقتی بدانیم این غزل در یزد و به هنگام غم غربت خواجه سروده شده است که لااقل می‌تواند به اهالی فارس(شیراز / ملک سلیمان) اشاره داشته باشد.

دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت

رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم

*

در زمان سرودن همین شعرها در گوشه‌ی دیگری از خاک ایران حکومتی پا گرفته بود که در مدت نیم‌قرن   دوازده امیر در آن ظهور کرد که به جز سه تن بقیه همگی کشته شدند. سربداران در حقیقت شکل ابتدایی و ناکام حکومت تند رو شیعی مذهبی بوده است که هفتصد سال بعد ایران را به تصرف در آورد. آن‌ها هم در ظهور موعود تعجیل داشتند و همه روزه اسب سفیدی را برای او آماده می‌کردند. چنان که هفتصد سال بعد به مدت ده سال تمام در هر مناسبتی ندا سر داده می‌شد: خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار. اما جانشینان او در یک چرخش عجیب منکر همه چیز شده و موضوع ظهور را نقدا از مقوله‌ی خرافات دانسته است.

طبق تمثیل مولانا باید نتیجه گرفت : تا ببینیم  کدام یک از آن دو خیال زشت و سهمگین در گردن دیگری آویخته شود؟

*

خرداد ۹۰

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در یادداشت‌های شخصی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

One Response to یادداشت‌های شخصی(صحبت حکام ظلمت شب یلداست )

نظرتان را ابراز کنید