توضیح: بخش اول این مطلب در تاریخ۱۶ نوامبر ۲۰۱۰ رسانه آمده است که علاقمندان میتوانند بامراجعه به یادداشتهای شخصی پایینِ زیربخش دستهها واقع در سمت چپ این صفحه آنرا مطالعه کنند.…………..رسانه
.
(روایت شمس تبریزی از مکتبخانهای و روسپیخانهایدر ارزروم:)
” { تو} بندهای از بندگان حقی؛ چرا پنهان کنم؟ من نیکم؛ من سلیم بودهام و بر نفس خود حاکم و امین، {مرا} به چنین چیزها هیچ میلی نه. چنان که مدتی {من} بودم و ارزروم که زاهدان صد ساله آن جا از راه بروند. من چنان معصوم بودم که آن کودک نیز که تعلیمش میکردم- چون صد هزار نگار- از عصمت من عاجز شد. خود را روزی عمدا به من انداخت و بر گردن من آویخت. تپانچهاش زدم و شهوت در من چنان مرده بود که آن عضو خشک شده بود و شهوت تمام باز گشته از آلت.
تا خواب دیدم که مرا میفرماید ان لنفسک علیک حق(۲) حق او بده! دروازهای هست در آن شهر {که} معروف است به خوبرویان. در گذر و در اندیشه، یک خوبروی قفچاقی در من آویخت و مرا به حجره درآورد. چند درم بدیشان دادم و شب پیش ایشان بودم، به اشارت خدا و لابه گری{های} او. من از این باب فارغ و دور( ۲)
———–
۱– این عبارت عربی از کتاب تلبیس ابلیس گرفته شده و بخشی از حدیث نبویست. آقای دکتر موحد از قول ابن جوزی نوشته است که زنان پیغمبر یک روز که زن عثمان به دیدن آنها رفته بود متوجه شدند که او اصلا دل و دماغی ندارد. گفتند با وجود این که شوهر تو ثروتمند ترین مرد قریش است دیگر غمت چیست؟
گفت: چه فایده؟ او تمام شب را بیدار است و تمام روز هم روزه دار. زنان پیغمبر ماجرا را به گوش او رساندند و پیغمبر به عثمان پرخاش کرد که ان لنفسک علیک حقا.
۲- متن بر گرفته است از : مقالات شمس تبریزی / تصحیح محمد علی موحد / انتشارات خوارزمی ۱۳۶۹ / جلد دوم صفحه ی ۷۷۷ .