حتی کسانی که خودکشی را یک معصیت میدانند از این وسوسه دور نمیمانند که در این عمل شجاعتی
استثنایی دیده میشود. کلمات کلیشهایی ” بزدل ” و ” بیمسئولیت ” کسانی که در برابر واژهی خودکشی
روی ترش میکنند بیشتراز سر وحشت از رویارویی با مرگ است که در برابرشان عینیت یافته است. اما
واقعیت آن است که خودکشی نه کاری شجاعانه و نه تصمیمی بزدلانه است؛ خودکشی عارضهی نهاییی
یک بیماریست که هر چه هست انتخابی نیست. صادق هدایت که هنوز سایهی سیاه خودکشیی او در میان
عوام آثار درخشان او را به عنوان عنصری مخرب نشان میدهد سالها قبل از باز کردن شیر گاز آپارتمان
خود در داستان کوتاه ” زنده به گور ” مینویسد: ” نه، کسی تصمیم خودکشی را نمیگیرد. خودکشی با
بعضیها هست ؛ در خمیره و سرشت آنهاست “. یعنی از چیزی که بر آن اختیاری نیست گریزی نیست – مثل سرطان -.
آرتور کوستلر قبل از آن که شبی در لندن تعداد زیادی قرص تویینال را ببلعد یادداشتی برای مأمور توزیع شیر
گذاشت که بدون آن که به چیزی دست بزند پلیس را خبر کند. آن نویسندهی معروف مجار – انگلیسی در
یادداشت خودکشیی خود نوشته بود
“او نه از خود مرگ که از روند مردن هراس دارد”.
ترس یک غریزه است و ارادی نیست، ترس از چگونه مردن برای انسان فرهیختهای چون او عارضهای
گریز ناپذیر و خارج از حیطهی انتخاب بوده است . به عبارت دیگر میتوان به جرات مدعی شد که
هیچکس از شجاعت دست به خودکشی نزده است چون شجاعت نیز امری ارادی نیست و در بعضی
انسانها هست و در بیشتر مردم نیست. بنابراین افسانههایی از قبیل مثلا خودکشیی فلان امیر یا افسر
در لباس فرم و زره و کلاه خود به شکلی مسوولانه، اگر داستان نباشد باری، شکل تراژیک مرگ را هم
خراب میکند و به درد فیلمهای سینمایی هالیوود میخورد . یک سامورایی بی هیچ ادا و اصولی با
دشنه شکم خود را میدرد و در برابر قانون تعیین شدهی حرفهاش به یک پهلو میافتد و میمیرد . کسی هم
برای او زاری نمیکند و مرثیه نمیخواند ، چرا که این یک خود مرگیی – غلط یا درست –
شریفانه است که شخصی نیست و یوکیو میشیما نویسندهی بزرگ ژاپن نیز نه تنها در بارهی آن نوشته است،
بل که خود بدان عمل کرده است. در فیلم عالیی کوبایاشی rebeliion وقتی توشیرو میفونه سامورایی
رقیب را از پای در میآورد به تندی به دوستانی که شادی میکنند و حرمت رقیب کشتهی او را حفظ
نکردهاند پرخاش میکند. صحنهای که آدمی را به یاد رستم و اسفندیار میاندازد. شاهنامه صحنهی
استثناییی یکی از عجیبترین خود مرگیهای ادبیات فارسی هم هست. وقتی فرود فرزند سیاوش ( از جریره
دختر پیران ) از کلات به تماشای لشکر طوس که به جنگ تورانیان می رود مشغول است، طوس نابخردانه
با جمعی از سپاه به جنگ او میرود و برادر کیخسرو را از پای در میآورد . پس از آن جریره از غم فرزند
کلات را به آتش میکشد و باخنجر شکم خود را میدرد ( مقایسه شود با روش ساموراییها ) و اهل کلات
نیز همگی خود را از بالای دژ به زیر میاندازند و کشته میشوند.
*
باری خود مرگی – اگر این اصطلاح ساختگی درست باشد – عارضه نیست و درست یا غلط تصمیمیست برای
پیوستن به یک مبدا اعتقادی یا یک اصول اخلاقی یا سنتی .
شاید خیلیها بر خورد فریدالدین عطار را با پیری که چگونگیی مردن را به او آموخت از مقولهی افسانه
بدانند ولی حتی اگر این حکایت و قراین فراوان آن در ادبیات صوفیه و آئینهای هندی افسانه باشد، در
مصائبی که بر حسین منصور حلاج رسید هیچ افسانهای نیست:
اقتلونی یا ثقاتم
چیست در قتلم ، حیاتم
و مماتم در حیاتم
و حیاتم در مماتم
خون من ریزید و آتش
در زنید این استخوانم …. ( ترجمه ی بیژن الهی )
آیا در این شعر هیچ مرثیه سرایی دیده میشود؟. امروز در قرن بیست و یکم ما تحفههای عالم علم که هنوز
از پس بیماریی تبخال هم برنیامدهایم و خاصیتمان طبق همان آمار علمی بر خلاف بقیهی موجودات زنده تنها
آلودن کرهی زمین بوده است در کنار خانواده یک سطل بزرگ چس فیل را( که ایرانیان احتمالا به تمسخراز
از نام چستر فیلد ساخته اند ) در بغل میگیریم و در سینما بهت زده به صحنهای از بارقههای نبوغ استیفن
کینگ در فیلم green mile نگاه می کنیم که زندانی با دمیدن بر موش مرده آن را زنده میکند، و این بدل
ابلهانه، ماجراییست که به روایت صاحب کتاب اخبارالحلاج، حسین منصور در واپسین شب حیات خود در
زندان در حق دیگری کرد، که حتی اگر افسانه هم باشد منجر به چسبیدن چس فیل به ریش و سبیل کسی
نمیشود چون فردای آن روز در یک روز بهاری در نزدیکی های نوروز ۳۰۹ نجومی، حلاج دست افشان
و سرخوش به نحر گاه برآمد و قبل از این که حامد داروغه ی بی رحم خلیفه شلاق و وسایل تصلیب را آغاز
کند ابیات زیر را بر خواند:
دگر چه تدبیری ای رفیقان
شکسته در دریا این سفینه
به مذهب صلیب میبمیرم
نه مکه میجویم نه مدینه
لاتخف لاتخف یابن منصور !
( ترجمه از بیژن الهی / انجمن فلسفه / ۱۳۵۴ /
مصراع آخر انتخاب من از اصل شعر است به معنیی ” نترس ای منصور !”
*
هفتم بهمن ۸۹