شعری از: سوری احمدلو
تهران، صبح
صبحانه، قند پهلوی چای تلخ داریم
شکر تمام شده،
شهر خودش را هم میزند
روزنامهی امروز، سینی صبحانهایست
با مربای شقایق و دُم خروس
من تلخ هورت میکشم
و شهر
زیر پوستام شیرین میشود
تهران، ظهر
نهار فصلی تازه مینویسم
بی سیب و بی سالاد،
که اشتهای تمام شدن ندارد
بوی کوبیدهی ریحان وسوسنمبر
ویار تازهی شهریست
که تولد بچههایش
آبستنی هیچ زنی را مشروعیت نمیبخشد
تهران، شب
شام بر بام،
با خدا بزرگ است
نان و نمکی میخوریم
او هم دیگر،
قسم به قلم نمیخورد
همسایهام، همسرایان گروه کُر
از سایهها در آمدهاند
تا کُرکُریها را به پشیزی نخرند
بار دیگر شهری که دوست میداشتم١
شهر برجها وبلندیها
اینجا تهران است
که خبر از کشته شدن ماه در کسوف هر شب دارد
چراغها را روشن کن
تهران،
دیگر فقط یک کلان شهر نیست.
۱. بار دیگر شهری که دوست میداشتم: نام کتابی است از نادر ابراهیمی
تهران – ۲۹ خرداد ۱۳۸۸