شعری از: اسماعیل یوردشاهیان اورمیا
شب عشق آمده بود
تن خونین وعریان
نگاهش زلال
زبانش هزار حرف
می گفت باید مراببینی
کوچه آواز کسی را میبرد
که نیمی از من
نیمی صدا
فریاد نه آواز دلگزای دیگری بود
از دیوار ها میگذشت
در تن برگها میوزید .
بر آستانه نیلوفری شکسته بود
سایه ای محو
که از زیردرختان گذشت
فقط نگاهش را دیدم
نه صورتش را
نه قدمهایش را که آهسته میرفت
ودر برگها درختان میوزید
صدا دادم کجا میروی؟
کجا باید تو را ببینم؟
نسیم وزید
ماه خندید
وصدای قدمهایی که دورشد
دیگر هیچ نبود
۲/۸/۸۹ سیون سوئیس