من و تو از خیابان انقلاب گذشتیم
در بهارستان مشروطه خواندیم
در جمهوری دویدیم
و آزادی
همیشه چند قدم از گاز اشکآور جلوتر بود.
ما دیده نمیشدیم
و آزادی دیده نمیشد
و برگهای تاریخ
در حافظۀ درختان شهر
-که در جستجوی رأی ما
روزنامههای ممنوعه میشدند-
سبزمیشد.
*************
و شب حقیقتی برهنه است
در دستهای زندگی
و حقیقت
ساقۀ نوریست
که یک روز
درخیالِ تاریکی بود
و گیاهی که در خوابِ خاک
و رنگین کمانی
که رؤیای پُل.
تنها درخت میداند
هر قطره آب
آبستن آبیِ رودخانهایست.
*************
و من بارها سوختهام
– چنان که ماه در دریا؛
و پروانهای سبز،
هر بار
خاکستر نقرهایام را بر شب پاشیده است.
نیمی ققنوس
نیمی بوتیمار،
من مهتاب تاریکیهای خود بودهام.
3 Responses to سه شعر از ماندانا زندیان