یادداشت های شخصی (نگاهی دیگر به گلستان سعدی)

.

نگاهی دیگر به گلستان سعدی

 از: محسن صبا
اگر چه استفاده از گلستان سعدی در دروس فارسی مراکز آموزشی مقبولیت این کتاب را نزد جوانان صد چندان کرده است ولی به علت ناشناخته ماندن وجوه دیگر این کتاب استثنایی که به دلایل مختلف قابل طرح در متون درسی نبوده است نکته‌های
مستتر در بطن حکایات از نظرها دور مانده است .

شاید همین عدم آشنایی به وجه کنایی و رندانه‌ی این اثر بوده است که بسیاری از شاعران و نویسندگان بعد از سعدی را نیز به ورطه‌ی تقلید و گاه حتی” پریشان “گویی انداخته است . در همین پنجاه سال هم کسانی که از همین موضوع غافل بوده‌اند بر نظام اخلاقی سعدی ایراد کرده‌اند که حکایات گلستان از خط فکری یک نواختی تبعیت نمی‌کند و فی‌الواقع درس فرصت‌طلبی می‌دهد . 
تمام این سوء تفاهمات از عدم توجه به انگیزه‌ی سعدی در نوشتن گلستان و نهایتا از یاد بردن این نکته‌ی اصلی ست که سعدی یک ادیب منتقد بوده است نه نویسنده‌ی علم اخلاق از نوع خواجه نصیرالدین طوسی ، و هدفش در اصل نه طرح یک مدینه‌ی فاضله که نشان دادن چرایی دور ماندن جهان – و در اصل جهان اسلام – از رسیدن به چنین جهان مطلوبی بوده است . 
این نکته موقعی بهتر معلوم می‌شود که در نظر داشته باشیم حتی حضور خود سعدی در بعضی از حکایات کتاب آفریده ی ذهن او و یا باز آفرینی حکایات باز گفته‌ای است که او برای هدفی که گفته شد در آن ها دخل و تصرف می‌کرده و به کوتاه‌ترین و جذاب‌ترین شکل همراه با طنزی ملایم و دلنشین نتیجه را شسته و رفتهذبه خود خواننده واگذار می‌کرده است .
این جا شاید مثالی در باب شکل دخل و تصرف سعدی- بدون پرداختن به اصل مطلب که در دنباله پی گرفته خواهد شد – خالی از فایدتی نباشد . بیت مورد مناقشه‌ی بوستان که ” میازار موری که دانه‌کش است ” به یقین تصرف سعدی ست در بیت فردوسی به مناسبت داستانی که درباره ی شبلی نقل کرده است ، حکایتی که در متون قبل از سعدی از جمله تذکره‌الاولیای عطار نیز آمده است و طی آن موری را که در انبان گندم شبلی گم شده بود به آشیانه باز می‌گرداند ، و یا به حکایت دلکش عطار از نیمه‌راه کعبه باز می‌گردد و در جواب دیگران می‌گوید : حج من این بود که مور را به خانه‌اش باز گردانم . و البته چون ” مکش مورکی ” نسخه‌ی اصل با حکایت نمی‌خوانده سعدی در آن چنین تغییری داده است .
نظیر همین اختلاف را در غزل حافظ  نیز می یابیم که کاتبان هدف شاعررا از کاربرد شعرمعروف رودکی ندانسته و مصراع ” خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم “
را اشاره به خود رودکی دانسته و مصراع دوم را چنین آورده‌اند :” کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی ” در حالیکه ” ترک سمرقندی ” اشاره به تیمور لنگ بوده
است که بدون شک از آن نوع جانوران نبوده است که از او بوی آمو دریا به مشام برسد !
برای روشن کردن آن چه گفته شد در این جا مفاهیم پنهان درون متن پنج حکایت گلستان سعدی را بررسی می‌کنیم :
حکایت اول
{” یکی از رفیقان شکایت روزگار نامساعد نزدیک من آورد که کفاف اندک دارم و طاقت بار فاقه نمی‌آرم “
و به سعدی می‌گوید که اگر توصیه‌ی او را برای شغل حسابرسی به اهل حکومت بکند همیشه سپاسگزار او خواهد بود . سعدی او را نصیحت می‌کند که خدمت در حکومت ” دو طرف دارد : امید و بیم ؛ یعنی امید نان و بیم جان ، و خلاف است بدان امید به این بیم افتادن”
آن دوست از جواب سعدی بر می‌آشوبد و سخنان تلخ و رنجش آمیز بسیار می‌گوید . سعدی نیز سفارش او را به صاحب دیوان می‌کند و بدین وسیله او را به کاری کوچک در امور دیوانی منسوب می‌کنند . 
پس از این سعدی به سفر مکه می‌رود و تا مدت‌ها از حال آن دوست بی خبر بوده ، اما پس از این که از سفر حج باز می‌گردد می‌بیند که آن دوست ” دو منزلم استقبال
کرد . ظاهر حالش دیدم پریشان و در هیات درویشان .
گفتم چیست ؟ گفت چنان که تو گفتی … به خیانتم منسوب کردند و به انواع عقوبت گرفتار بودم تا در این‌روزها که مژده‌ی سلامت حجاج برسید از بند گرانم
خلاص کردند .” سعدی پیش‌تر درهمین حکایت به او گفته بود : ” حکایت آن روباه مناسب حال توست که دیدندش گریزان و افتان و خیزان . کسی گفتش : چه آفت است که موجب چندین مخافت است ؟ گفت : شنیده ام که شتران را به سخره می‌گیرند . گفتند :شتر را باتو چه مناسبت ، و تو را با او چه مشابهت ؟
گفت : خاموش ! که اگر حسودان به غرض گویند شتر است و گرفتار آیم که را غم تخلیص من باشد ؟}
به راستی در این روزگار آیا این حکایت و آن نصیحت سعدی به نظر آشنا نمی آید ؟
حکایت دوم
{ ” یکی از شعرا پیش امیر دزدان رفت در قلب زمستان و او را ثنا گفت . فرمود تا جامه از وی برکندند و از ده به در کردند . مسکین برهنه به سرما همی رفت ، سگان در قفای وی افتادند . خواست تا سنگی بر دارد و سگان را دفع کند ، زمین یخ بسته بود و عاجز شد . گفت : چه بد کردار مردمند اینان که سگ را گشاده‌اند و
سنگ را بسته ! امیر دزدان از غرفه بدید و بخندید و گفت : ای حکیم ، از من چیزی بخواه . گفت ؛ جامه ی خود می خواهم ” }
این یکی چه ؟ آشنا به نظر نمی رسد ؟ دیاری که امیران آن سر دسته ی دزدان هستند و حتی اگر مدحشان کنی جامه از تنت بیرون و سگ های وحشی گرسنه را در پی‌ات رها می‌کند . کسانی که بد نام مردن را بر گمنام مردن ترجیح داده‌اند .
حکایت سوم
{ ” یکی از علمای معتبر را مناظره افتاد با یکی از ملاحده ، و به حجت با او بر نیامد و سپر بینداخت . کسی گفتش : تو را با چندین علم و فضل با چنین بی دینی حجت نماند ؟ گفت : علم من قرآن است و حدیث و گفتار مشایخ ، و او به این‌ها معتقد نیست و نمی‌شنود ؛ مرا به شنیدن کفر او چه حاجت ؟” }
یا باید فکر کنیم سعدی یک جامعه‌ی آرمانی آزاد و زودرس را به خواب دیده بود، و یا به طنزی کنایی وتلخ و یا به قول دهخدا ” لاغ گست ” سخن گفته است ، چون
درعالم واقعی کمتر از یک قرن قبل از سعدی در یکصد فرسنگی شیراز صوفی جوان فرهیخته و مسلمانی چون عین القضات همدانی را به جرم نظرات فلسفی‌اش آدم‌هایی از نوع همان ” عالم معتبر ” به دار زده بودند و سعدی نیز حتما از آن ماجرا خبر داشته است .
حکایت چهارم
{ ” سالی نزاعی میان پیادگان حجاج افتاده بود و داعی هم در آن سفر پیاده بود . انصاف در سر و روی هم افتادیم و داد فسوق و جدال بدادییم . کجاوه نشینی
را دیدم که با عدیل خویش می‌گفت : یاللعجب ! پیاده‌ی عاج چون عرصه‌ی شطرنج به سر برد فرزین شود ، پیادگان حاج بادیه به سر بردند و بتر شدند .”
سعدی این جا تیغ انتقاد را تا مغز استخوان مسلمانان دروغین فرو برده است و برای نفوذ کلامش خود را هم در میان اهل فسق و فجور قرار داده است و کلام آخر و
تمسخرآمیز را از زبان کسی خطاب به هم کجاوه‌ی خود می‌گوید و آن مجموع را بی‌ارزش تر از پیاده‌ی شطرنج می‌شمرد .
این یکی چه طور ؟ این حاجیان به نظرتان آشنا نمی آیند ؟
حکایت پنجم
{ ” معلم کتابی دیدم در دیار مغرب ترش‌روی و تلخ گفتار که عیش مسلمانان به دیدن او تبه گشتی و خواندن قرآنش دل مردم سیه کردی . جمعی پسران پاکیزه و دختران دوشیزه به دست جفای او گرفتار ، نه زهره‌ی خنده و نه یارای گفتار .
گه عارض سیمین یکی را تپانچه زدی و گه ساق بلورین دیگری را شکنجه کردی …. الخ ” . 
نه ، این یکی دیگر باور کردنی نیست . مگر می‌شود که یک مسجد محل تجمع بچه‌های دختر و پسر مختلط باشد که با هم قرآن و درس می‌خوانده‌اند و طبق حکایت سعدی ” اغلب اوقات به بازیچه فراهم نشستندی و لوح درست نکرده در سر هم شکستندی .” ؟}
و این حادثه در کجا بوده است ؟ دیار مغرب ، یعنی سرزمین مسلمان نشین‌بین تونس تا مراکش ، سرزمین ابن خلدون و ابن بطوطه .
*
این نکته نیز اضافه شود که بد ترین ضربه را به زبان سعدی شارحان گلستان زده‌اند. ترجمه ی گلستان به زبان های دیگر چه شدنی باشد و یا نه از آن گزیری نیست ، ولی شرح و معنی کردن بعضی از ادیبان فی‌الواقع جز دشوارتر کردن و مثله کردن زبان کتاب نیست . فی‌المثل سعدی در آخرین بخش گلستان می‌گوید :
” دو کس مردند و حسرت بردند ؛ یکی آن که داشت و نخورد و دیگر آن که دانست و نکرد .”
یکی از استادان دانشگاه در متن چاپی گلستان خود این جمله را چنین معنی کرده است :
” دو تن از زندگی چشم به غم و اندوه فرو بستند ، نخستین کسی که مال گرد آورد و خود بهره بر نگرفت دوم آن کس که علم داشت و عمل نکرد .” ( ۱ )
بدون تردید هیچ خواننده ای در کمال زیبایی سخن سعدی شک ندارد ، ولی سخن این جاست که اصولا کدام یکی فهمیدنی تر است .
———–
(۱ ) — گلستان / به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر / صفی علیشاه / ص ۶۰۷
*

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در یادداشت‌های شخصی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید