
( پیشگفتار کتاب هشتاد و دو نامه ی صادق هدایت)
بوف کور صادق هدایت تا امروز به یقین مطرحترین و مهمترین رمان ادبیات معاصر
فارسی بوده است ، اما در بین آثار متفاوت دیگر او حداقل میتوان به دو اثر توپ مرواری
و ( هشتاد و دو نامه به حسن شهید نورایی ) نیز اشاره کرد . این نامهها سوای ارزش
ادبی در کنار سند بیمانند مصطفی فرزانه ( آشنایی با صادق هدایت ) روشنگر تمام
زیر و بمهای زندگی یک هنرمند استثنایی گرفتار است در محیط فرهنگی و چنبرهی
جامعهای که با اندازههای او فرسنگها فاصله داشتهاند ، موقعیتی شبیه به شمس تبریزی
که در دنیایی مطلقا متفاوت از اندیشه ی خود دست و پا میزد و میگفت ” اگر جهت
مولانا نبودی من از حلب نخواستم بازگردیدن ؛ اگر خبر آوردندی که پدرت از گور
برخاست و به ملطیه آمد که بیا تا مرا ببینی ، البته نیامدمی ” ( مقالات / ص ۱۶۸ ) و
هفتصد سال بعد هدایت به دوستی فرانسوی مینویسد : ” مسئله بازسازی زندگیام نیست ،
وقتی مثل صید سرگشتهای همیشه فوج شکارچیان را در پی خود دیدهام پس چه
چیز را دوباره بسازم ؟ ” ( هشتاد و دو نامه / ص ۲۰ ) . با شمس تبریزی از بهاءالدین فرزند
مولانا گرفته تا شهر قونیه چنان کردند که در راه ناکجا آباد سر به نیست شد تا از گوری
در خوی سر در آورد ، و با صادق هدایت چندان که مجموعهی آثارش را به مفت فروخت تا
خرج سفر نهایی و کفن و دفنش شود ، و جرم این فرزانگان را میتوان در بیت زیر از
قربانی بزرگ دیگری یافت که سی و دو سال پس از مرگش جامع دیوان ( نسخه ۸۲۴ ) نام او
را چنین آورده است : مولانای معظم مرحوم سعید شهید شمس المله والدین محمد حافظ :
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس !
*
این نامهها که در پاریس با کوشش ارزشمند ناصرپاکدامن به چاپ رسیده است ، مزین
است به پیشگفتاری از فرزند مخاطب نامهها بهزاد نوئل شهید نورایی که نشانههای متانت ،
صداقت ، صفا و دوری از ریاهای معمول چنین پیشگفتارهایی در جای جای آن به چشم
میخورد . او که در خانوادهای دو ملیتی در فرانسه بزرگ شده است مینویسد در آن
سالها در خانوادهی آنها دو چیز به اسطوره شبیه بوده است : یکی یاقوت امپراتور کره
و دیگری کارتن کهنهی بند داری به رنگ عنابی که شکل و شمایلش نشان از ایران میداشت .
این کارتن رنگ و رو رفته محتوی دستهای از کاغذهای پست هوایی بوده است پوشیده از
علائمی که در نگاه او به خط هیروگلیف میمانده اند و او ” از سر نخوتی جاهلانه ” آنها
را ” ورمیشل های ایرانی ” میخوانده است . تصویری که این نو جوان نیمه ایرانی از نویسندهی
بزرگ ایران در آخرین روزهای زندگیاش رسم میکند به راستی تکان دهنده است :
” در نگاه ما او مرد میان سالی بود با چهرهای غمگین و سبیلی کوچک که گاه گاهی به ما هدیه
میداد ، زیر سیگاری چینی به مادرم یا شبکلاهی دهاتی به من ، و فقط همین مواقع بود که
لبخند میزد که همین لبخند نیز غمگین بود . مثل سایهای بود پر از رمز و راز که ندانستیم
چرا به هنگام مریضی پدرم مرتب به خانهی ما میآمد و سخنی هم نمیگفت ، و یا چرا همان
روز مرگ پدرم را برای خودکشی انتخاب کرد . بعدها از چشمان تر و صدای شکستهی
آشنایان ایرانی که پس مرگ او به خانهی ما میآمدند و به آن نامهها اشاره میکردند فهمیدم که
آن خطوط رمزی ورمیشل مانند در حقیقت گنج ایرانی بوده است .”
باری این مرد با صفا که ادیب هم نیست ولی پیشگفتار را از اغلب آنان بسی دلنشینتر نوشته است
در ادامه میگوید پس از مرگ مادرش آن یاقوت امپراتور کره به برادرش و کارتن بند دار نامهها
به او میرسد . پس از چندی یاقوت کرهای به سرقت میرود و نامهها به سرزمینی سفر میکند
که در گم کردن اسناد سابقهای طولانی داشته است ، شاید به این علت که گم شدن مکتوبات مردگان
همیشه بد نامی احتمالی مندرج در آن را از سر بازماندگان کم کرده است . اما همین واقعیت مسلم
تاریخی را هم این مرد این گونه میبیند : ” اگر به من گفته شود تعدادی از آن نامهها برای این و آن
بر خورنده بوده است – هر چند از تشخیص آن ناتوانم – اما میگویم هدایت و پدرم گاه در قضاوتهای
خود زیاده میرفتند . به هر حال بهتر است مردگان را به خودشان واگذار کنیم ” . راست میگوید ،
اگر غروبها به گورستان برویم می بینیم صدا از صدا در نمیآید ، همه در صلح و صفا سر به سر
خفتهاند ، تنها گاهی صدای جنبشی از دل خاک بر میآید که تخیل خوش آدمی دوست دارد آن را
سر پوش شب بر کدورت های پیشین آنان بداند .
به هر حال نامهها در ایران دست به دست میشود و چندتایی در مجلهی سخن چاپ میشود که حتی
یک نسخه از آن ها به دست این میراث دار نامهها نمیرسد . بهزاد نوئل شهید نورایی میگوید :
” ذکر این که پس گرفتن نامهها با چه سختی ها رو به رو بود بماند . گویا مصلحت بسیاری در آن بود
که در متن نامهها دست برده شود و بعضی از میان برود . از این رو بود که نامهها در بازگشت
شمرده شدند ، کاری که موقع ارسال نشده بود . میگفتند کمبودها و آسیبهایی در آنها دیده میشود “
به راستی در این نامهها چه بوده است که گروهی بر نمیتابیده اند و حتی تا محو کردن آنها نیز
پیش رفته بودند ؟ او در ادامه میگوید : ” سعی بسیاری در این بود که تمامی مکاتبات به عینه منتشر
نشود حتی بعضی که بوی کفر و سنت شکنی میدهد از میان برود .”
این ” بعضیها ” چه کسانی بودهاند که نامههای شخصی یک نویسندهی منزوی و غیر سیاسی را
برای دوستش در فرانسه مخاطرهای برای خود میپنداشتند ؟ نگاهی به نامهای حاضر در این نامهها
نشان میدهد که بیشتر آن ها فقط به مناسبتی بیرون از دایرهی روابط هدایت و تنها به دلیل پرسش
و پیغامی از سوی دوستان به متن نامهها راه یافتهاند . مثلا نام دکتر مصدق یکبار ، کیانوری دو بار
و احمد کسروی دو بار آمده است آن هم با اشاراتی از نوع ” من از تمامی این جریانات عقم مینشیند
و حتی روزنامههایی را که میفرستم خودم نمیخوانم ” ( ص ۸۱ ) . دو روز پس از سوء قصد به
شاه در نامهی پنجاه و هفتم به شهید نورایی مینویسد : ” همین جمعه گذشته در جشن ۱۵ بهمن اتفاق
جالبی افتاد ، موضوع سوء قصد . شهر دو باره حکومت نظامی شد و بگیر و ببند شروع شد . آن چه
مردم حدس میزنند قضایا بدون ارتباط با موضوع نفت نیست چون قاتل را در جا لینچ کردهاند و
سر بریده سخن نمیگوید . ظاهرا کتابچهی یادداشتی به اسم او جعل کردهاند تا با هر کس حساب خرده
دارند تصفیه کنند ” . هدایت اگرچه علاقه به سیاست نداشت ولی هشیارتر از آن بود که نداند این کتاب کهنه هرگز ورق نخواهد خورد ، چون در جا و مناسبتی دیگر مینویسد : ” مثلا اگر کسی را به جرم نوشتن یک مقاله به شش سال حبس محکوم کنند و یا عدهای روزنامهنویس و دستهای را بی جهت به زندان بیاندازند و هزاران زورگویی و حقکشی دیگر ، امری عادی به شمار می رود و قابل ذکر نیست اما برای محاکمه ی چند نفر کشیش که معلوم نیست در کدام خلا از آن ها محاکمه میشود سرتاسر روزنامهها را قلمفرسایی میکنند ” ( ص ۱۶۹ ) که گویی پیرامون مسائل امروز نوشته است .
بهزاد نوئل شهید نورایی مینویسد :” معمولا کسی دنبال نامهها ی قدیم راه نمیافتد ، یا خود شان در یک خانه تکانی نوروزی پیدا میشوند و یا هرگز باز نمیگردند ” .
یکی از این بازنگشتهها نامهای ست که در مجلهی سپید و سیاه در شهریور ۱۳۴۶ به چاپ رسیده است.
دکتر ناصر پاکدامن این نامه را به عینه از روی آن مجله در کتاب نقل کرده است اما مهم توضیحیست
که صاحب امتیاز آن قبل از متن نامه درج کرده است : ” در نقل این نامه در چند جا که هدایت اشارهی
مستقیم به نام اشخاص کرده است به دلیل آن که اسباب کدورت نشود جای اسم ها را نقطهچین گذاشتیم و بقیه عین نامه است .” ( نامه ها / ص ۳۷ ) . اما در این نامه هیچ نکتهی اسباب کدورتی دیده نمیشود
و دو نقطه چین جای اسامی یکی به خاطر نام بردن از صاحب امتیاز روزنامهای بوده است که یحتمل
خود سپید و سیاه به ملاحظات حرفهای اعمال کرده و دیگری اشاره به نام مالک باغی ست که شاید
ذکر خود آن نام در آن تاریخ مشکل ساز میشده است که مسئول مجله آن را از باب ” سیاه ” گرفته و
و با ” سفید ” از خیر آن گذاشته است . مقصود این که آن اسامی هر که بوده اند از اظهار نظر بیست و یک سال قبل هدایت در نامه به دوستی که خود شخصیت سرشناسی در ایران آن روز محسوب می شده آسیبی نمیدیده اند که به دنبال حذف نامه ها بوده باشند و این حساسیت را باید بیشتر در میان گروه نزدیک به صادق هدایت جستجو کرد ؛ کسانی که در ۱۳۴۶ در پی آیندهای بودند که بازگشتن و چاپ تمامی نامهها را خوش نمی داشتند .
هدایت که حرف پنهان نداشت و قضاوتهایش همه جا روشن بوده است . مثلا وقتی مصطفی فرزانه نظر او را در بارهی نویسندگان آن زمان ایران میپرسد جواب میدهد : ” این چوبک آن وقتها دو سه تا نوول نوشته بود که میشد خواند ، همین جور آل احمد . اما از وقتی که پیزر لای پالانشان گذاشتند یکی شد همینگوی ، یکی هم ماکسیم گورکی وطنی . کاشکی از کار مدل خودشان سر در میآوردند .” ( آشنایی با …/ ص ۹۷ و ۹۸ )
جالب است که این ماکسیم گورکی وطنی بعدها در جوارمرشدی متحول شد که در باره ی دانش بی حد او روایات شفاهی بسیار در گذشته و حال شنیده شده بی آنکه چشمی به جمال کتابی از او روشن شده باشد .
صادق هدایت در طول نامهها شانزده بار از این شخص در متن روابط یاد کرده است که نشان از شناخت یک روشنفکر ساکت ولی آگاه از آدم های پیرامون خود دارد : ” فقط ( او ) با این جریان مخالف است ، موجود ضعیف و کله خشکیست و معتقد است که حمال اروپایی از علمای ایرانی بیشتر میفهمد و خودش را اروپایی میداند .
گویی به وسیله ی شهود به این مطلب پی برده است .” (ص ۷۶ ) . ” گویا ( او ) مشغول اقداماتی است برای این که به اروپا بیاید . مدتی ست که از جرگهی ما سخت پرهیز میکند . برای تکمیل نمونهی ایرانیها در اروپا بد نیست .” (ص ۸۷)
” از طرف من به لپ یا لمبر خانم ( ایشان ) یک وشگان آبدار بگیرید . معلوم میشود آخرش غواسق جسمانی بر ربوبیت سبحانی غلبه میکند .” ( ص ۱۷۶ ) گویی آیندهی او را نیز پیش بینی کرده بود !
نقطهی مقابل این گونه قضاوت ها در بارهی رضا جرجانی ست که بیشرین کسیست که در رد و بدل کردن کتاب ، کالا و پیغام میان هدایت و شهید نورایی مشارکت داشته است . از ” آقای جرجانی ” رسمی در نامه ی اول چهار سال بعد و در نامهی شصت و نهم چنین یاد میکند : ” هفتهی گذشته از بندر پهلوی به اردبیل و تبریز رفتم و جرجانی را آن جا در کتابخانه اش دیدم . به کار خودش خیلی علاقه دارد . قرار بود این هفته به عنوان مرخصی به تهران بیاید هنوز نیامده ” (ص ۱۸۲) . در سرتاسر پنجاه واند باری که هدایت از او یاد میکند کوچکترین عبارتی جز علاقه و حرمت دیده نمیشود . این استاد هنر دانشگاه تبریز در سی وهفت
سالگی به ناگهان از دنیا میرود و شدت علاقه ی شهید نورایی به او چندان بوده است که هدایت مدتی مرگ او را پنهان میکند و پس از آشکار شدن به او مینویسد : ” راجع به مرگ رضا جرجانی جرئت نمیکردم چیزی بنویسم . میدانستم اخوی بزرگتان همه ی روزنامههایی که راجع به این موضوع نوشته بودند سانسور کرده است . از سفر شیراز که برگشت اورا در کافه ملاقات کردم . ظاهرا حالش بد نبود اما از کبد و معده شکایت میکرد شب قبل از حرکتش به تبریز کنفرانسی در نمایشگاه نقاشی می داد که ناگهان سکته ی قلبیکرد.” ( ص ۱۸۹ ) .
در پیشگفتار بهزاد نوئل شهید نورایی اشاره به سند مهم دیگر نیز دیده میشود که نامهای ست به زبان فرانسه که صادق هدایت به دوستی در پاریس نوشته بود و در جوف نامهای دیگر پیدا شده است.
این نامه ی مفصل که هنوز نزد اوست متضمن نکته هایی مهم در ریشه های تصمیم نهایی هدایت در آن سال های تاریک می باشد ،
نشانه های آن چه در” زنده به گور” چنین نوشته است : ” نه ، کسی تصمیم خودکشی را نمیگیرد . خودکشی با بعضیها هست . در خمیره و سرشت آنهاست . نمیتوانند از دستش بگریزند ” ( زنده به گور / ص ۱۱ )
مصطفی فرزانه در یکی از عجیب ترین خاطرات خود از اوایل ورود هدایت در آن سفر آخرت به پاریس مینویسد :
” ( هدایت ) توی کوچه که رسیدیم بی مقدمه پرسید :
– آیا توی بانک حساب شخصی داری ؟
– بله ، چه طور مگر ؟
– این پول نقد را که با خودم آوردهام تو جیبم سنگینی میکند . مقداریش را برای مخارج لازم دارم و بقیه را میخواهم بگذارم تو یک بانک . اما نمیخواهم حساب باز کنم .
– مبلغش زیاد است ؟
– صد هزار فرانک ( معادل هزار فرانک امروزی ) . این را میخواهم کنار بگذارم و بهش دست نزنم ،
برای روز مبادا ….. هر موقع لازم شد ازت پس میگیرم .
( در بانک ) اسکناسهای ده هزار فرانکی آن وقت به بزرگی نیم ورق روزنامه بود . هدایت قرقر کنان پولهایش را در آورد و صد هزار فرانک را به حساب من گذاشتیم . ( آشنایی با … / ص ۲۲۷ و ۲۲۸ )
حتما در همان موقع میدانست برای تهیهی مسکن خود نیز در پاریس به تمام آپارتمانهای برق سوز پیشنهادی جواب رد خواهد داد و دنبال گاز سوز خواهد گشت تا هر زمان که دوست او ساعات نهایی زندگی خود را سپری میکرد او نیز در آپارتمان خود شیرگاز را بگشاید . مصطفی فرزانه ادامهی این ماجرا را در آخرین سطرهای بخش اول کتاب خود چنین نقل می کند :
” روز دهم آوریل با سیروس ذکاء به رستوران کوی دانشگاه پاریس رفته بودم … که یکی از دانشجویان ایرانی سررسید و گفت : امروز رفته بودم سفارت . دکتر شهید نورایی در حال احتضار است … و از آن بد تر صادق هدایت دیشب خودکشی کرد . تمام سوراخ سنبههای در و پنجره را با پنبه گرفته بود و برای این که سر بار کسی نشود پول کفن و دفنش را هم توی کیف بغلش نمایان گذشته بود .
– صد هزار فرانک ؟
– ازکجا می دانی ؟
جواب ندادم .” (آشنایی با … / مصطفی فرزانه / ص ۳۰۸ )
*
بهزاد نوئل شهید نورایی پس از باز یافتن نامهها آن را برای چاپ به ناصر پاکدامن محقق و هدایتشناس سرشناس میدهد و سپس برای آن که به سر نوشت یاقوت کرهای دچار نشود آن ها را به دست مطمئن کتابخانهی ملی فرانسه میسپرد. به هر حال فرانسه وطن دوم پدرش و هدایت نیز بوده است . لطف دیگری هم دارد که نامهها نزدیک بستر خواب ابدی هر دو آنهاست و شاید اگر خود او یک غروب سری به پرلاشز بزند از دل خاک نجوای نامفهومی بشنود به غرابت آن خطوط هیروگلیف و ” به زبان عجیبی آمیخته از فرانسوی عامیانه و اسپانیایی ” و گمان کند شاید rodrigue و chimene رابله بازی خود را از سر گرفته اند .
————————————————————————-
در این یادداشت نقل قولهای هدایت به عینه از متنهای یاد شده اختیار شده است ، اگر چه در زبان ترجمههای نوشتهی بهزاد نوئل شهید نورایی با پوزش از محضر دکتر ناصر پکدامن بی هیچ دخالتی در مظمون زبانی متناسب با این نوشته اختیار شد . اگر قصوری بود بر من ببخشایند که از سر عشق به هدایت بود و دوستدارانش — م . ص
*
کتاب ها :
هشتاد و دو دو نامه به حسن شهید نورایی / صادق هدایت / پیشگفتار بهزاد نوئل شهید نورایی / مقدمه و توضیحات
ناصر پاکدامن / کتاب چشم انداز ، پاریس زمستان ۱۳۷۹ ( چاپ دوم با تصحیحات و اضافات )
آشنایی با صادق هدایت ( ۱- آن چه صادق هدایت به من گفت . ۲- صادق هدایت چه می گفت . ) / م. ف . فرزانه /
نشر مرکز ، تهران ۱۳۷۲
بوف کور و زنده بگور ( دست نویس بوف کور و اصل زنده بگور متعلق به مصطفی فرزانه ) / صادق هدایت /
نشر باران ، سوئد ۱۹۹۴
مقالات شمس تبریزی / تصحیح و تعلیق محمد علی موحد / انتشارات خوارزمی ، تهران فروردین ۱۳۶۹
دیوان حافظ / دکتر سلیم نیساری / سخن ، تهران ۱۳۸۷
*