پرویز شاپورم، مبدع کاریکلماتور

من پرویز شاپورم، مبدع کاریکلماتور

گروه فرهنگی الف،    3960719153

 من پرویز شاپورم، مبدع کاریکلماتور

پرویز شاپور ۱۸ سال پیش در نیمه مردادی گرم در بیمارستان عیوض زاده درگذشت؛ بیمارستانی در خیابان شیخ هادی که نزدیک محل سکونتش بود.

هفته نامه صدا: پرویز شاپور ۱۸ سال پیش در نیمه مردادی گرم در بیمارستان عیوض زاده درگذشت؛ بیمارستانی در خیابان شیخ هادی که نزدیک محل سکونتش بود. او چندین دهه از عمرش را در کوچه پس‌کوچه‌های محله جامی و شیخ هادی و جمهوری گذرانده بود. خانه‌ای در خیابان کسری که تنها چند کوچه از خانه اردشیر محصص بالاتر بود و حالا خانه‌ای است فراموش شده

پرویز شاپور کارمند وزارت دارایی بود. از آن وزارتخانه ثروتمند ماهانه مقرری‌اش را می‌گرفت ولی دلش با طنز و کاریکاتور و طراحی و در یک کلمه دلش با مطبوعات بود. مطبوعاتی که از قبلِ آن چیز دندانگیری نصیبش نمی‌شد و ظاهرا در آغاز با یک جور کنجکاوی پایش به آن باز شد و دیگر نتوانست از آن دل بکند و خودش را خلاص کند. تا پایان عمر رابطه مستمرش را با مطبوعات و مجلات طنز حفظ کرد و در همان مطبوعات توانست در طنزنویسی صاحب سبک شود و مهر قالبی را به نام خود بزند.

پرویز شاپور زندگی غم‌انگیزی داشت. با آن که طنزهایی با نام کاریکلماتور می‌نوشت در تار و پود اغلب‌شان غمی نهفته بود که خیلی زود خنده را بر لب مخاطب می‌خشکاند. یکی از کاریکلماتورهایش این بود که «غم، کلکسیون خنده‎ام را به سرقت برد»؛ جمله‌ای به شدت تصویری که بارها سابقه‌اش را در شعرها و رمان‎ها و داستان‌های ادبیات جهان شاهد بوده‌ایم.

من پرویز شاپورم، مبدع کاریکلماتور (اسلایدشو)

بدون شک جدایی او از فروغ فرخزاد چنان آواری به مرور زمان بر جسم و روح او فرود آورد که هیچ گاه نتوانست از زیر آن آوار تاریخی رها شود و خودش را بیرون بکشد. نام او گره خورده بود به نام فروغ فرخزاد، شاعری که با مرگی غم‌انگیز در دهه سی زندگی از دنیا خداحافظی کرد. شاپور همه تلاشش را کرد که از کنجکاوی مطبوعات و رسانه خودش را در امان دارد و از پرسش‌های آن‌ها فرار کند.


                  پرویز شاپور- کامیار شاپور- فروغ فرخزاد

در همه 33 سالی که بعد از مرگ فروغ زندگی کرد، بارها مطبوعات دست به بزرگداشت و ستایش زندگی و شعر شاعری زدند که ادبیات معاصر خودش را به او مدیون می‌داند اما در همه این صفحه‌ها که سال به سال روی هم بیش‎تر تلنبار می‌شدند، جایی برای پرویز شاپور ظاهرا نبود و این به خاطر تاکتیکی بود که شاپور در سال‌های بعد از مرگ فروغ در پیش گرفته بود: سکوت. سکوتِ شاپور، در یک دهه پایانی عمرش انگار او را بیش از پیش منزوی و کم رمق کرد و در یک کلام می‌توان گفت او از تاکتیک خودش خسته شده بود و به چیزهایی پناه برده بود برای آرامش و فراموشی. خودش گفته بود: «همه مردم جهان به یک زبان سکوت می‌کنند.»

اما این‌ها همه فقط حاشیه‌ای است بر زندگی مردی که بیش از چهار دهه جمله‌های قصار و حکیمانه ساخت و قالبی را ابداع کرد که پیشنهاد تازه‌ای بود برای ژرف اندیشیدن.

گفتگو با کامیار شاپور درباره زندگی پدرش؛ پرویز شاپور

پدرم طرفدار عشق افلاطونی شد

مجید حسینی: پرویز شاپور ۱۸ سال پیش از دنیا رفت و برای پسرش، کامیار یا آن طور که خودش صدا می‌زد کامی، تصویری که از او باقی مانده تصویر مردی است طناز و البته غمگین. پرویز شاپور بعد از جدایی از فروغ فرخزاد به تنهایی خو گرفت و طرفدار عشق افلاطونی شد. او مبدع کاریکلماتور بود و در تاریخ طنز معاصر فارسی نیز او را با همین لقب می‌شناسند.

وقتی پرویز شاپور از دنیا رفت شما بزرگ شده بودید و سال‌ها با او زندگی کرده بودید. الان که به گذشته نگاه می‌کنید چه تصویری از او در ذهن دارید؟

– پدرم در ذهن من خیلی حضور دارد. مدام یادش می‌کنم و در رابطه با خیلی کارها به یاد می‌آورم که پدرم چه رفتاری می‌کرد. الان هم دارم کتابی می‌نویسم که خاطرات من از اوست و همین طور حرف‌ها و کارهایی که از او به ذهنم می‌آید. بعضی از این خاطرات خیلی خنده‌دار است و البته وقایعی هم در این خاطرات بلندمدت هست که حزن آلود و غمگین است. حدود ۲۰۰ صفحه از این کتاب را نوشته‌ام و خب دِینی است که به پدرم دارم. نامه‌هایی که پدرم به من – زمانی که انگلیس بودم – نوشته بود شهریور بیرون می‎آیند و توی این نامه‎ها متوجه شدم او چه حمایت‌های مالی بی‎دریغی از من کرده بود.

گفتید خاطرات طنزآمیزی از او توی ذهن‎تان هست، خب مثل چی؟

– بعضی از این‎ها جذابیت‌شان به خاطر لحن پدرم است. مثلا با لحن خاصی تعریف می‌کرد که دو نفر از گاوی شیر می‌دوشیدند. یکی‌شان که رئیس بود هی می‌گفت بدوش بدوش و آن یکی که کارگرش بود هی می‌گفت من می‎گم نر است و شما هی می‌فرمایید بدوش! خب این خاطره فکاهی نیست ولی خصوصیتی مخصوص به پرویز شاپور دارد. این طنزها از تجربه زندگی با او در ذهن من مانده.

یا مثلا در ایام قدیم که حمام عمومی و خزینه بود پدرم می‌گفت وقتی من بچه بودم دایی‌ام یک بار مرا به حمام برد و آن‎جا نمره‌ای گرفتیم و وارد شدیم. آنجا دایی‌ام به حمامی گفت «بستن بیاور». من فکر می‌کردم منظورش بستنی است و ذوق کردم اما بعد دیدم حمامی دو سه تا لُنگ آورد و شروع کرد به بستن آنها دور ما. اینها ماجراهای خنده‌دار خاطرات من از پدرم است. اما صحنه‎های حزن آلود و غم‌انگیز فراوانی هم در زندگی پدر بود.

تصویر سیاه و سفیدی از پدر در ذهن شما هست که هم شادی دارد هم غم، اما این غم و اندوه‌ها از کجا می‌آمد؟

– خب کلا زندگی همین طور است، اما غم‌های پدرم منشأهای مختلفی داشت. احساس می‌کنم که شاید این غم‌ها به خاطر فقدان فروغ بوده باشد یا به خاطر مسائل اقتصادی. ولی عمده‌اش به نظرم اقتصاد بود. پدرم کارمند وزارت دارایی بود و دوره‌ای که از انگلیس برگشتم او بازنشسته بود. او چندان علاقه‌ای به درست کردن اقتصادش نداشت و عمده علاقه‌اش به کارهاش بود.

می‌خواهید بگویید سر مسائل اقتصادی ناراحت بود؟

– نه ناراحت نبود. برداشت من این بود که او غمگین است. به خصوص سال‌های آخرعمرش احساس غمگینی می‌کرد ولی درباره‌اش حرف نمی‌زد. گاهی در شرایطی قرار می‌گرفتیم که سخت بود و غمگین می‌شد.

هویت پرویز شاپور گره خورده به کاریکلماتور؛ این کاریکلماتورها چطور به ذهنش می‌آمدند؟

– کارش سیر خاصی داشت. پدرم بعد از ازدواج با فروغ به اهواز رفت و دو سه سالی زندگی مشترک داشتند. تابستان وقتی هوا گرم می‌شد فروغ مرا به تهران می‌آورد ولی پدرم اهواز می‌ماند و کار می‌کرد. از همان زمان که در اهواز بود برای مطبوعات محلی طنز می‌نوشت. وقتی تهران آمد توی مجله توفیق نوشت و جزو هیئت تحریریه شد و بعضی از مطالبی که آنجا نوشت، برعکس کاریکلماتورهاش طولانی بودند.

در همین مجله مطالب طنزی مثل «یادداشت‌های دختر حوا» نوشت درباره دخترهای شیک و پیک آن دوران که جمله‌های کوتاهی بودند. در واقع جنین کاریکلماتورها آنجا شکل گفت. بعد از سال‌ها که توی توفیق بود با کسانی مثل اردشیر محصص و بیژن اسدی پور و عمران صلاحی آشنا شد و با محصص خیلی دوستی کرد. محصص بود که پدرم را تشویق کرد به طراحی کردن. محصص قناسی‌هایی را که در کار پدرم بود دیده بود دوست داشت. این بود که هم طراحی می‌کرد هم طنز می‌نوشت و بعد هم کاریکلماتور نوشت که آقای شاملو این اسم را روی کارهاش گذاشت. کسان دیگری هم می‌نوشتند مثل جواد مجابی یا منشی زاده. البته من از سابقه تاریخی قضیه خبر ندارم.

ولی کار آنها قبل از کار پرویز شاپور احتمالا نبوده.

– من استناد می‌کنم به نامه‌های خودش که به من نوشته بود. طبق آن نامه‌ها که شهریور منتشر می‌شوند شاملو به جواد مجابی حمله کرده بود سر همین قضیه کوتاه نویسی. ظاهرا احساس کرده بود مجابی تقلید کرده و شاملو به او حمله کرده.

خُب وقتی به دوران پختگی رسید و فرم را پیدا کرده بود کاریکلماتورها چطور به ذهنش می‌آمد؟

– پدرم وقتی درگیر این کار شده بود و حرفه‌ای شده بود به کافه‌ای می‌رفت به اسم کافه آنوش که نزدیک خانه ما، یعنی خیابان جامی بود. می‌رفت آن‎جا و در ازدحام کافه کار می‎کرد اما نمی‎دانم آنجا کاریکلماتور می‌نوشت یا نه. من ندیدم. اما می‎دانم آنجا زیاد طراحی کرد. ما در خانه دو طبقه‎ای زندگی می‎کردیم که پایین‌اش مادربزرگ و عمویم بودند و طبقه بالا هم من و پدرم بودیم. پدر اتاق ساکتی داشت رو به باغ.

از وقتی یادم می‌آید پدرم به خاطر کمردرد روی تخت دراز می‌کشید و دفتر و قلم را دست می‌گرفت و چیزهایی را که به ذهنش می‌رسید بلندبلند می‎خواند تا خوب چکش کاری کند. همانطور درازکش توی دفترچه‌اش می‌نوشت. البته سال آخری دیگر نمی‌نوشت. روی تخت دراز می‌کشید و من قلم و کاغذ به دست می‌گرفتم و او می‎گفت و من می‌نوشتم. الان از پدرم دوتا کتاب توی بازار است که اولی کتاب قطوری به نام «قلبم را با قلبت میزان می‌کنم» است که حاصل چند دهه کاریکلماتورنویسی اوست و یکی هم کتابی به اسم «پایین آمدن درخت از گربه» که کم حجم است و یادگار سال‌های آخر است.

بعد از فوت مادربزرگم که طبقه پایین زندگی می‌کرد گاهی من و عموخسرو پایین می‌نشستیم، پدرم از پله‌ها پایین می‎آمد و می‎گفت «کار جواب کرده.» گاهی نمی‌توانست تمرکز کند و می‌گفت هر چه زور می‌زند دیگر چیزی به ذهنش نمی‎آید.

من پرویز شاپورم، مبدع کاریکلماتور (اسلایدشو)

پرویز شاپور با مطبوعات همکاری زیادی کرد. درست است که خودشان کارمند وزارت دارایی بودند ولی چیزی از مطبوعات نصیب شان می‌شد؟

– مطبوعات تریبون پدرم بود و هر کاری که می‌کرد از طریق مطبوعات ارائه می‌شد. مطبوعات ستون عمده‌ای بود در کارش و تمام زندگی با مطبوعات سرش را گرم می‌کرد. راجع به درآمد از راه مطبوعات می‌گفت همین که پول قلم و کاغذ را از طریق آن‎ها در بیاورد راضی است اما این درآمد خیلی ناچیز بود. وقتی برای توفیق کار می‌کرد گاهی برادران توفیق چیزی به او می‌دادند که اصلا قابل توجه نبود. در دوره جدید هم فقط برای گل‌آقا می‌نوشت که پول خیلی ناچیزی هر ماه یا دو ماه یک‌بار به او می‌دادند.

پس درآمدی نبود که بتواند به آن اتکا کند؟

– اصلا. مردم فکر می‌کنند کسی که شهرت دارد درآمد هم دارد اما این طور نبود. پدرم با آن که شهرت زیادی پیدا کرده بود، از نظر مالی چیزی نداشت. کسانی مانند پدرم و اردشیر محصص کارهای ژورنالیستی زیادی کردند ولی درآمد ناچیزی داشتند. مطبوعات تریبون‌شان بود و برای شان اهمیت داشت، توی مطبوعات پدرم آشنا زیاد داشت و گاهی از طریق همین مطبوعات کمپین‌هایی برای کمک به کسانی راه می‌انداخت که یک نمونه‌اش احقاق حق عموی‌ام بود که شرکت نفت در حقش ظلم کرده بود.

گفتید  مطبوعات برای پدرتان اهمیت داشت و به آن زیاد فکر می‌کرد. هیچ وقت شده بود درباره آینده صفحه های طنز در مطبوعات حرفی بزند؟ که ممکن است کاریکلماتور یا طنز مطبوعاتی سطحی شود و به ابتذال کشیده شود.

– پدرم بارها در نامه‌هایش نوشته بود که کارهایش تا وقتی در مطبوعات چاپ نشوند نمی‌تواند آن‌ها را ارزیابی کند. این طوری قوت و ضعف کارها را می‌دید و آن‎ها را برای کتابش انتخاب می‌کرد. او راجع به کار خودش مطمئن بود و به آن ایمان داشت. مدعی بود که قالب کاریکلماتور را خودش به وجود آورده و می‌گفت خیلی از کسانی که علوم می‌خوانند آن دانش را فقط پس می‌دهند، ولی معتقد بود خودش چیزی را به اسم کاریکلماتور خلق کرده. بنابراین به نوآوری خودش اطمینان داشت.

اما مسئله ابتذال و لودگی در طنز مطبوعاتی مسئله جدیدی نیست و حتی در دوره سابق هم بود. کار پدرم و اردشیر محصص کارهای سنگین و فاخری بودند. یادم می‌آید آن موقع اردشیر محصص صفحه‌ای گرفته بود در مجله زنان و کاریکاتور می‌کشید ولی کارش دوام نیاورد و بعد از سه چهار نوبت آن صفحه را بستند چون با ذائقه‌ها جور نبود. راجع به آینده طنز باید بگویم چنین نگرانی همیشه بوده و مختص به ایران هم نیست. اما درباره پدرم می‌توانم بگویم کتاب‎های او ریشه گرفتند و الان هم مدام تجدید چاپ می‌شوند. البته محبوبیت کارهایش از شعرهای فروغ کم‌تر است و سیر تجدید چاپ کتاب‌هایش هم کم‌تر است از شعرهای فروغ.

از فروغ صحبت کردید. آن جدایی تاثیر زیادی روی زندگی پدر شما گذاشت، هیچ وقت درباره آن جدایی با شما صحبت کرد؟

– خیلی کم. پدرم تودار نبود ولی راجع به این موضوع خیلی کم صحبت می‌کرد. گاهی حرف می‌زد و چیزهایی می‎گفت. تا آنجا که خودش به من گفت علت جدایی شعر «گناه» بوده است.

یعنی این شعر این اندازه برای پرویز شاپور گران آمده بود؟

– بله، تاثیر زیادی گذاشت و البته عجیب هم نبود. وقتی به آن دوران و خصوصا ایران آن دوران نگاه کنیم، ماجرای جدایی آن‌ها که پیش آمد، اوایل دهه 50 میلادی بود. بیتل‌ها دهه 60 میلادی آمدند و برای این که به شما نشان دهم مردسالاری در انگلیس دهه 60 چطور بوده به آهنگی اشاره می‌کنم که بیتل‌ها بعدا سعی کردند آن را از سابقه کارشان حذف کنند. بیتل‌ها آهنگی دارند که در بخشی از ترانه‌اش می‌گویند «معشوقه‌ام، من بیش‌تر ترجیح می‌دهم تو را مُرده ببینم تا با مرد دیگری.» این را گفتم که بگویم نباید پدر را خیلی هم مقصر بدانیم. البته نمی‌خواهم پدرم را تبرئه کنم، اما به هر ترتیب من آن موقع نمی‌توانستم روی این ماجرا تاثیری داشته باشم.

من پرویز شاپورم، مبدع کاریکلماتور (اسلایدشو)

وقتی بزرگ‌تر شدید سعی نکردید درباره تصمیم پدر قضاوتی کنید؟

– پدرم نگذاشت من فروغ را ببینم اما کی می‌دانست این طور می‌شود؟ کی می‌دانست فروغ در 32 سالگی تصادف می‌کند و می‎میرد. سرنوشت بود. پدرم نشریاتی را که راجع به فروغ نوشته بودند آرشیو کرد تا همه آنها را تحویل من بدهد و من خودم بخوانم و قضاوت کنم. حاصل آن آرشیو شد کتاب «جاودانه زیستن، در اوج ماندن» که انتشارات مروارید چاپشی کرده. اینکه پدرم چرا آن کار را کرد به خودش مربوط است ولی این رفتارش را محکوم می‌کنم که اجازه نمی‌داد من فروغ را ببینم. کار درستی نکرد. استدلال پدرم این بود که من «دو هوائه» می شوم. خُب من با این که فروغ را ندیدم کلا «دو هوائه» هستم. وقتی 18 سالم شد کم کم شروع کردم به معاشرت با خانواده مادرم و آن موقع هم دیگر فروغ رفته بود.

تا 18 سالگی اجازه نداشتید؟

– مسئله اجازه نبود. از آن طرف هم کسی سراغی از ما نمی‌گرفت. یادم هست دبستانی بودم که دوستم با خانواده‌اش ما را با خانواده به شمال دعوت کرده بود. خانواده دوستم از خانواده‌های مقامات بالا و ثروتمند بود. ما را بردند در مُتلی در شمال فریدون، دایی من، آنجا برنامه داشت. من او را روی سِن دیدم. روز بعد وقتی داشتیم توی ساحل قدم می‌زدیم ناگهان دیدم فریدون رد شد ولی هیچ آشنایی نداد و اشاره‌ای نکرد. خود فروغ یک بار وقتی کلاس هشتم بودم آمد دم مدرسه که دیدمش. پدرم موافق نبود من ارث مادرم را بگیرم. خب چه عرض کنم؟ چیزی هم نمانده بود که به من برسد. البته من از کتاب‌های فروغ چیزهایی می‌گیرم ولی بقیه چیزها را خدا می‌داند که کجا رفتند.

وقتی بزرگ شدید پدرتان تفسیر خودش را از شعر «گناه» به شما نگفت؟

– نه. اما مطمئنم که یکی دو بار پدرم گفت علت جدایی آنها سر شعر «گناه» بود؛ ولی هیچ وقت آن را برای من تحلیل نکرد.

شما چطور؟ کنجکاو شدید که این شعر را بخوانید و تفسیرش کنید؟

– البته که کنجکاو شدم و رفتم خواندم اما این فقط یک شعر است و چیز مستندی در کار نیست و من اطلاع بیشتری هم ندارم. کارهای هنری زیادی را می‌بینیم که تنها یک ادعا هستند و طبیعتا عملی را هم بر نمی‌انگیزند. پدرم یک بار از فروغ صحبت کرد و گفت فروغ شعر را به نشریه‌ای داد و آن نشریه به جای شعر فروغ شعر پریای شاملو را منتشر کرده و البته فروغ خیلی هم خوشحال شده بود. یا مثلا پدرم می‌گفت یک روز با فروغ به بازار رفته بودند تا از حجره آقای گل نراقی یک دست فنجان گلسرخی بگیرند.

یکی از مسیرها را با درشکه رفته بودند و فروغ از درشکه خوشش نیامده بود. من بر اساس این حرف‌ها از مادرم تصویر ساختم، نه بر اساس شعرهایش. دو نفر بودند که درباره فروغ حرفی نزدند. یکی پدرم بود و یکی هم ابراهیم گلستان. گلستان، سکوتش را اخیرا شکست ولی پدرم برای همیشه سکوت کرد و با مطبوعات درباره فروغ حرفی نزد.

پرویز شاپور امیدی داشت آن زندگی دوباره شکل بگیرد؟

– فکر نمی‌کنم. اما آن جدایی روی پدرم تاثیر بدی داشت. پدرم یک پسردایی داشت به نام دکتر ضرابی، ایشان می‌گفتند پرویز بعد از آن جدایی بود که به الکل پناه برد و دیگر هیچ وقت ازدواج نکرد. اواخر عمر البته عقایدش هم تغییر کرده بود. توی طرح‌ها هم این را می‌شد دید که به سمت عشق افلاطونی رفته و طرفدار این عشق شده است.

من پرویز شاپورم، مبدع کاریکلماتور (اسلایدشو)

کاریکلماتور بعد از پرویز شاپور به کدام سمت و سو رفت؟

رؤیا صدر – طنزنویس و پژوهشگر: می‌گویند زمانی که پرویز شاپور همکار روزنامه توفیق بود نوشته‌هایش را روی کاغذهای بسیار کوچکی به اندازه دو بند انگشت برای ستون‌هایی چون «برخورد عقاید و آرا» و «دارالمجانین» می‌نوشت. این نوشته‌ها بنا بر چیزی که مسعود کیمیاگر آن را «ناآشنایی و نبودن زمینه ذهنی لازم» میان مسئولین وقت نشریه می‌خواند اکثرا از سبد نوشته های غیر قابل چاپ سر در می‌آورد!

شاپور بعدها گفت که فشار روی او برای نوشتن به سبک‌های معمول آن روزها به نتیجه‌ای نرسید، چرا که قلم موجز و نگاه شاعرانه و بازیگوشانه شاپور، در قالب‌های مرسوم نمی‌گنجید. پس از آن این‎گونه نوشته‎ها از او در «خوشه» منتشر شد و توسط احمد شاملو «کاریکلماتور» نام گرفت. آن روزها کم‎تر کسی فکر می‎کرد که این جملات کوتاه به عنوان سبکی مستقل در طنز به رسمیت شناخته شود، که اگر این‌گونه بود شاید وسواس بیشتری برای نامگذاری خوش آهنگ‌تر آن صورت می‌گرفت!

در این میان برخی کاریکلماتور را شیوه شخصی و خصوصی شاپور می‌دانند که با او شروع و با او تمام شده است. شکی نیست که کاریکلماتورهای شاپور علی‎رغم تمامی فراز و فرودهایش به خاطر برخورداری از شاعرانگی و ظرافت، یکه و بی‌مانند است، ولی این امر تداوم نوع ادبی «کاریکلماتور» را پس از او نفی نمی‎کند.

هنر شاپور بازتعریف قالبی است که جسته و گریخته جای پای آن را در آثار ادبی دیده ایم و بر بیان دریافت‌های شاعرانه، شوخ طبعانه و تصویری استوار است. چندی پیش در «دایره اتفاق نویسندگان تاجیک» شاعری این شعرش را برایم خواند: «حیران اندیشه بادم/ که گیاه را می‎بوسد؟ و به خاک می‎افکند». این اثر را می‌توان به خاطر برخورداری از بازی‌های زبانی که گفتنی‌ها را به شکلی موجز و شوخ‌طبعانه در ذهن، دیدنی می‌کند، کاریکلماتور خواند.

از این دست نمونه‌ها در آثار آدبی کلاسیک و مدرن ایران و جهان می‌توان یافت. از این رو آثار شاپور نه آغازگر کاریکلماتور است و نه نقطه پایان آن، بلکه تعریف دوباره و تعیین محدوده آن به عنوان یک نوع ادبی است. آثار او با همه فراز و نشیب‌هایش راهی را پیش روی طنز فارسی گشود که در جهان رسانه‌ای شده امروز بیش از هر زمان دیگر روز آمد است. بی‌سبب نیست که برخی گفته‌اند شاپور ده ها سال از زمان خود جلوتر بود.

رویکرد به پست‌های مینیمال، در ابتدا موجی بود که وبلاگستان با خود آورد و فضای رسانه‌ای را تحت تاثیر قرار داد. بعدها با گسترش رسانه‌ها و رویارویی مخاطب با حجم عظیمی از پیام و انتقال پیام به کوتاه‌ترین شکل ممکن بیش از پیش اهمیت یافت و بر ذائقه مخاطب اثر گذاشت و به همین نسبت طیف گسترده کاربران فضای مجازی را به استفاده از قالب کاریکلماتور کشانید. تا آنجا که مهدی فرج‌اللهی سال‌ها پیش در یادداشتی خبر از شناسایی بیش از ۳۰۰ کاریکلماتورنویس داد.

شک نیست که تعداد زیادی از آثار این افراد از ارزش ادبی لازم برخوردار نبوده و چه بسا با تعریف کاریکلماتور (که مبتنی بر حضور همزمان سه مولفه ایجاز، نزدیک ساختن وجه نوشتاری زبان به وجه دیداری و طنز است) فاصله گیرد ولی نمی‌توان از حضور نویسندگانی در کاریکلماتور امروز چشم پوشید که به تناسب فضای ذهنی و یا زبان زمانه به نوآوری و یا ارائه سبک جدید دست زده‌اند، مثل سهراب گل‎هاشم که مضمون اجتماعی و سیاسی به آن داده، و یا مثل نجیب‌الله دهزاد (نویسنده افغان) که کابوس افغانستان جنگ زده را با تلخ‌ترین زبان در کاریکلماتورهایش تصویر کرده است. اگرچه در این میان کاریکلماتور در سایه رشد تعداد کاربران فضای مجازی و روز آمدیش «هاله کمیابی» خود را از دست داده و در این میان آثاری به تولید انبوه می‌رسد که ممکن است اکثر آن‎ها از حداقل ارزش نیز برخوردار نباشد.

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در مصاحبه ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.