شرح نسبت شعر امروز و امروز با مؤخره‌ی خطاب به پروانه‌ها


    فریاد ناصری

بیا تا می…
(شرح نسبت شعر امروز و امروز با مؤخره‌ی خطاب به پروانه‌ها)
فریاد ناصری

بیش از دو دهه از انتشار «خطاب به پروانه‌ها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم»* می‌گذرد. چه در زمان انتشار و چه در سال‌های بعد، این کتاب با شعرها و مؤخره‌اش در میان بحث‌های جدی نظریه‌ی شعر فارسی حی و حاضر بوده است.
چه آن زمان که بحث حال و داغ بود و چه بعدها که بخشی از گذشته شد تا همان‌طور که در خود کتاب آمده است که برای نو شدن هر شاعر و نویسنده‌ای ناگزیر از سرک کشیدن به گذشته است، خود نقطه‌ای باشد که هر که می‌خواهد جدی بخواند و بیندیشد از شعر و شعر و به شعر ناگزیر باشد از این کتاب و مؤخره‌اش.

ناگزیر از این‌که بداند پیش از او چه راه‌ها کوفته شده و ترسیم شده و هر راهی به کجا رسیده و ادامه‌ی منطقی‌ آن راه‌ها چه می‌شود؟ از این قرار با آن راه‌ها نسبتی بیابد و نسبی بجوید.
اما وقتی می‌نویسم «نسبت» این واژه با تمام معانی و تداعی‌هایش هجوم می‌آورد: خویش، نسب، نژاد، نسبی و اعتباری، نسبت بردن به…، نسبت به وقت زمان… همانندی بین علاقات اشیا یا کمیات. این‌ها مفاهیمی‌اند که در فرهنگ‌ها پیش‌روی نسبت آمده است.
از طرفی نسبت در منطق، اصطلاح و مفهومی‌ست کهن و مهم که انواعی دارد با نام نسبت‌های اربعه. خود لفظ نسبت به‌طور عام حاوی معنای ارتباط و پیوستگی است اما در دل همین ارتباط و پیوستگی معنای پنهان فاصله نیز وجود دارد. نسبت نوعی از پیوستگی است که دو چیز در عین مرزهای مشخص با هم دارند.
براهنی در «چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم» می‌خواهد نسبت خودش را با شعر و نظریه‌ی شعر نیما و نیمایی و شعر و نظریه‌ی شعری احمد شاملو روشن کند. و حتی به‌‌شکل تجویزی می‌نویسد که هر شاعر پا به سن گذاشته‌ای باید راه‌های عبوری خود را ترسیم کند و حال خود نسبت به گذشته را شرح دهد (براهنی، ۱۳۷۴: ۱۹۳) اگر بخواهیم از نسبت‌های اربعه کمک بگیریم براهنی می‌خواهد بگوید نسبت او با نیما و شاملو، نسبت تباین است. یعنی هیچ مصداق مشترکی بین او و آن‌ها وجود ندارد، چه در شعر و چه در نظر. « این شعر ربطی به شعر نیمایی ندارد و نه تنها شاخه‌ای از آن نیست بلکه عملا در جهتی دیگر حرکت می‌کند» (همان: ۱۹۶) با توجه به آنچه در معنای پنهان نسبت گفته شد می‌شود پذیرفت که همیشه نسبت با تمام تلاشش برای ربط یک فاصله و دگر بودگی را برای طرفین نسبت نیز، در خود حمل می‌کند. و براهنی بر روی همین سکوی معنایی می‌ایستد و می‌کوشد از همین‌جا دیگر بودگی خودش را شرح دهد. چرا که «هر شاعری در عصر ما، آن دیگری است که ظهور کرده است» (همان: ۱۲۴) این باور به‌طور ضمنی در عنوان مقاله نیز آمده است باوری که می‌خواهد بگوید لفظ شاعر در اینجا یک اشتراک لفظی است و شاعری من با همه‌ی آموخته‌هایم از نیما و شاملو، از لون و نوعی دیگر است. اما نباید فراموش کرد که همین امکان نوع دیگری از شاعر شدن تنها در دل تجربیات نیما به‌طور اخص و شاملو بر او ممکن شده است؛ اگر چه او این امکان را به کمک زبان‌دانی‌اش، بر مواجهه‌ی دست اولش با شعر غرب و شاعران غرب محول می‌کند. اما بیش از آنکه بخواهم وارد این مناقشه شوم و بحران برآمده از دل باور براهنی به فرارَوی و امر نو را نشان بدهم که سبب شده است تا پایه‌های استدلالی او برای شرح این تباین سست شود. قصدم این است که بگویم این مؤخره در امروز و با امروز چه اثری و نسبتی دارد. نخست این‌که این مقاله روایتی دیگرگونه از نیما و شاملوست و هر روایتی می‌تواند رخ دیگری از آنچه شرح می‌شود را نشان دهد. دوم این‌که در خود برای بحران‌ها راه‌حل‌هایی دارد. راه‌حل‌هایی که پیش از خودشان، راه و روش و ساختار چگونه به دست آمدنشان می‌تواند برای ما امکان تازه‌ای داشته باشد. برای مثال او می‌خواهد، تکرار ساختارشکنی‌ها و نوآوری‌ها را نه در مقام نفی مطلق که در یک ساختار معنا ببخشد و اصل مشترکی برایشان بیابد و این تکرار را از قید ملالت و بیهودگی برهاند که تنها و صرفاً «فراروی» نیست بلکه فرارفتن از گذشته و خیز برداشتن گذشته به سوی ما «به‌دلیل آن اصل اشتراک زبان و اشتراک خلاقیت در زبان حتمی است. در هر عصر داده شده، هر کسی که مدرن است، ساختار هر آدمی را که در گذشته و در عصر خود می‌خواسته مدرن باشد، تکرار می‌کند» (همان: ۱۵۰) در این‌جا می‌شود گریز مختصری بزنیم به بحران برآمده از دل باور به امر نو و تلاش براهنی برای ایجاد تباین با نیما و شاملو: براهنی می‌خواهد بگوید فراروی یک ساختار کلی است که هر انسان نوطلبی در هر عصری به‌طریقی، از پیش از خود فرامی‌رود، اما دیگران مثل شاملو سخت به آن‌چه از آن فرارفته‌اند، متکی بوده‌اند و من تنها در آن ساختار با همه یادگیری‌هایم از گذشته بی‌اتکا به آن فرارفته‌ام. درحالی‌که نیما در جغرافیای مسلط ادبیات کلاسیک فراروی نکرده است بلکه جغرافیای دیگری طرح انداخته است که خود بدل به سنت عظیمی شده است. به‌عبارت دیگر نوآوری نیما در آن اصل اشتراک زبان و خلاقیت محدود نمی‌شود. همان‌طور که خود براهنی نیز نقل می‌کند نیما شعر فارسی را دوباره و از نو قالب‌بندی کرده است و فراروی هر کسی بعد از او کماکان در جغرافیای تازه‌ایست که نیما طرح انداخته است. برای همین است که نوشتم تلاش براهنی درجهت ساخت بنیان مستدلی برای نسبت تباین، سست است. و سوم اینکه تمام این اثر در مقام فرم و روشی برای اندیشیدن و نقد است. بیشترین نسبت ما در امروز می‌تواند این دو بخش اخیر باشد که نیست و مغفول است. براهنی بار رسالت و وظیفه‌ای را با این مؤخره بر دوش کشیده است که بعد از او به شکل عجیبی مغفول مانده و فراموش شده است. همان‌طور که براهنی نیز باور دارد، هر شرح تازه‌ای از گذشته، شرحِ حال است. و ما دو دهه است که شرحی از حال خود نداده‌ایم. تا طرحی از آینده‌مان را شده حتی در ذهن ترسیم کنیم. و براهنی از آخرین کسانی‌ست که در شعر و با شعر و نظریه‌ی شعری به آینده می‌اندیشد چراکه هر نوآوردنی در جهان شعر بیش‌تر از تمام شعرهای اعتراضی و سیاسی بنیان‌برانداز و بنیان‌افکن است و اگر ما مدت‌هاست که در چنبره‌ی ملال و فروبستگی افتاده‌ایم راه برون رفتمان این است که دوباره اندیشیدن به آینده را با چنین متن‌هایی بیاغازیم.

*کتابی از: رضا براهنی

منتشر شده در مجله‌ی وزن دنیا

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در مقاله ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.