نامه سرگشاده‌ی احمد افرادی: به دکتر شفیعی کدکنی۲

از:احمد افرادی


        احمد افرادی

تداوم نیما ستیزی، در سنت ادبی و ادبیات سنتی ایران

دنباله‌ی بحث را پی می گیریم:

آقای شفیعی کدکنی، می‌گوید: نیما ، در سرودن شعر ِ « با غروبش » ، احتمالاً از شعر «یغمای شب» خانلری تأثیر پذیرفته است.
گرچه دو شعر مذکور (به روایت! خبرگزاری مهر) در پانویس نخست ِ نوشته‌ی پیش رو آمده است، معذالک، به منظور سادگی کار و آشنایی خواننده با وزن این دو شعر، دو بیت آغازین هر دو را، بازنویسی می‌کنم:

یغمای شب

شب به یغما رسید و دست گشود
در تهِ دره هر چه بود ربود
«خانلری»

با غروبش

لرزش آورد و خو گرفت و برفت
روز ِ پا در نشیب ِ دست به کار
«نیما»

تا آنجا که حافظه‌ام یاری می کند، نیما دستِ کم چهار شعر در این وزن سروده است . نخستین آن (به نام «خنده سرد») تاریخ ِاسفند ۱۳۱۹ را در پای خود دارد و از کارهای برجسته‌ی نیما است. شعر های دیگر: « با غروبش (تاریخ فروردین ۱۳۲۳)، «خروس می‌خواند» (تاریخ آبان ۱۳۲۵. از شعرهای ماندنی ِ نیما) و شعر ِ دو وزنی « شب همه شب» (آخرین شعر نیما در مجموعه کامل اشعارش، با تاریخ ۱۳۳۷).
بخش‌های آغازین شعر «خنده‌ی سرد» را (که در همان قالب ِ با «غروبش» سروده شده است) باز نویسی می‌کنم:
«صبحگاهان که بسته می‌ماند
ماهی آبنوس در زنجیر،
دُم طاووس پَر می افشانَد،
روی این بام تن بِشُسته ز قیر …» (اسفند۱۳۱۹)
آقای شفیعی کد کنی، در مورد این شعر نیما(که چهار سال پیش از شعر ِ«یغمای شب» ِ خانلری سروده شده است) چه می‌گوید؟ نکند (به باور ایشان) نیما در مورد این شعر هم پیشدستی کرد و در تاریخ‌اش دست برده است؟!
شما در یک جا می‌نویسید:

«‌من جستجویی در مطبوعات آن سال‌ها ندارم ولی تصور می‌کنم که نیما یوشیج شعر «با غروبش» را پس از خواندن شعر خانلری در سخن، شماره ۱۱ و ۱۲، به تاریخ مرداد ۱۳۲۳ سروده است و تاریخ قدیمی‌تری- فروردین ۱۳۲۳- زیر شعر گذاشته است و تا آن‌جا که می دانم تاریخ نشر آن شعر نیما سال‌ها بعد از نشر شعر خانلری بوده است.» و در چند سطر بعد می‌افزایید:
«من می‌خواهم بگویم که احتمالا نیما یوشیج شعر «با غروبش» را بعد از خواندن شعر خانلری سروده است.»

جناب شفیعی کد کنی! از کِیْ، «تصور» و «احتمال»، مبنای سنجش در نقد ادبی شده است؟ کسی که به اعتراف خود، «جستجویی در مطبوعات آن سال‌ها ندارد»، آیا مُِحقّ است در این مورد داوری کند؟ و اگر چنین کرد، می‌شود به داوری‌اش بها داد و آن را جدّی گرفت؟ شما، به عنوان یکی از برجسته‌ترین پژوهشگران تاریخ ادب ایران، یقیناً این بدیهیات را بهتر از بسیاری می‌دانید.
به علاوه، معمول نیست که شعر، به محض سرودنش در جایی درج شود. چه بسا آثار ادبی که حتی سال‌ها پس از آفرینش (و گاه، هرگز) منتشر نشده‌اند. همانطور که بسیاری از شعرهای نیما، سال‌ها پس از درگذشت‌اش، به همت زنده یاد سیروس طاهباز، از درون صندوق‌خانه و گونی شعرهای او بیرون آورده شد و نشر عمومی یافت. (و چه رنجی کشید مرحوم سیروس طاهباز در خواندن آثار نیما که عموماً با مداد نوشته شده بود و در بستر زمان – به قول نیما – «رنگ رُخ باخته بود» و خواندش عذابی بود الیم .)
می‌فرمایید:

«گیرم پاسخ این پرسش منفی باشد و ثابت شود که اصلا، خانلری از نیما، در این شعر تاثیر پذیرفته است، تازه کمکی خواهد بود به اصل بحثِ ما که در سال‌های بعد از شهریور ۱۳۲۰ به دلیل زبان روشن و استوار خانلری، جوانان مفهوم تجدد را در شعر او بیش تر احساس می‌کرده‌اند تا در زبان پیچیده نیما یوشیج.»

جناب دکت! صحبت در مورد زبان شعر خانلری ( که شما روشن و استوارش می‌خوانید و من اسباب و علل این روشنی و استواری را، در پیوند نسبی‌اش با زبان آشنای شعر کهن فارسی می‌بینم) در این مجال تنگ ممکن نیست. اما این را گفته باشم که جوانان آن سال‌ها، مفهوم تجدد را (پس از نیما) در شعر توللی، نادر پور و اخوان ثالث می‌فهمیدند، نه دکتر خانلری و البته، در این واقعیت هم تردیدی نیست که زبان شعر «نوقدمایی»ها، حلقه‌ی واسطْ بین زبان ِ شعر کهن و زبان نیما بود و این امر، به گمان من اجتناب‌ناپذیر بود. و در همین‌جا بلافاصله بیفزایم که نقش دکتر خانلری در «‌جا انداختن مفهوم تجدد» در شعر، تنها در بحث‌هایی است که در «مجله سخن» به راه انداخت .‍‍
می‌فرمایید:

«حق این است که آثار آن روز تولّلی و نادرپور و سایه و مشیری و جمع کثیری از جوانان نوجوی آن سال‌ها، بیش از آن‌که متاثر از نیما یوشیج، باشد متاثر از نمونه‌های شعری خانلری و آراء انتقادی او بوده است اینها به هیچ روی از مقام شامخ نیما در پیشاهنگی تجدد شعری زبان فارسی نمی‌کاهد.»

اولاً -همانطور که می‌دانید، مرحوم توللی («توده‌ای» آن سال‌ها) مرید نیما بود. شیفتگی توللی نسبت به نیما را، در بندهای پایانی شعری می‌توان دید که در «نخستین کنگره ی شعرا و نویسندگان» خواند:
«…فردای انقلاب/ در صحن کارزار/ نیمای من مرا
می جوید اشکبار / من مرده‌ام ولی/ شادم که صد چون او
شادند و کامکار.» (شعر ِ فردای انقلاب)
علاقه توللی به نیما در حدی بود که برای دخترش، نام ِ«نیما» را برگزید.
بگذریم از این‌که، زبان توللی هم (در قیاس با زبان شعر نیما) چندان نو نیست و درست بر سر دو راهی ی سنت و تجدد است که شکستن اوزان عروضی از سوی نیما را، دیگر تاب نمی‌آوَرَد، به رمانتیسم روی می‌کند و چند سال بعد، از نیما کَنده می‌شود و در شمار معاندانش قَد عَلَم! می‌کند.
ثانیاً – بر خلاف نظر شما، این توللی بود که ( بعد از نیما) بیشترین تأثیر را بر هم‌نسلانش داشته است.
جناب شفیعی عزیز و گرامی! شما، در صفحات آغازین کتاب ِگرانسنگ ِ«موسیقی شعر» می‌نویسید:

« کسی از این آقایان بپرسد که: ” شاعر محترم! بعد ِ سی سال قلم فرسایی و حضور هفتگی و ماهانه و سالانه در صفحات مطبوعات، کدام شعر تو، کدام سطر از یک شعر تو ، در حافظه‌ی دوستداران جدی شعر رسوب کرد؟ “»

بگذارید، همین سئوال را من با شما در میان بگذارم: مرحوم خانلری، سال‌ها بر مسند مجله معتبر سخن نشسته بود و شعرهایش زینت‌بخش صفحات آن نشریه بود. ابوابجمعی و دوستداران بسیاری هم داشت که در مطبوعات آن سال‌ها، برایش جا باز می‌کرده‌اند. نمونه‌اش حضرت ِشمایید، که با و بی‌مناسبت، در نوشته‌های‌تان از خانلری نام می‌برید و در تعظیم‌اش می‌کوشید. (که نه تنها هیچ اشکالی ندارد، بلکه امری است پسندیده و قابل قدردانی فراوان.)
می‌پرسم: چند بیت از شعرهای مرحوم خانلری در حافظه‌ی دوستداران شعر رسوب کرده است؟ این معنی را، با تأثیری که نیما، بر حافظه‌ی جمعی (از عام و خاص)گذاشته است، مقایسه کنید. نمونه‌های زیر را، محض یادآوری در معرض نظرتان قرار می‌دهم:
«آب در خوابگه مورچگان، آنکه غربال به دست دارد از عقب کاروان می‌آید»، «یاد بعضی نفرات» ، « به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را » ، «دیر آمدی، قطار رفت» ،«ترا من چشم در راهم»، « خواب در چشم ترم می‌شکند»، نازک آرایْ تن ِ ساق گلی، که به جانش کشتم …»، «مانده از شب‌های دورادور…» «خانه‌ام ابری ست …»، «من چراغم را در آمد رفتن همسایه‌ام افروختم در یک شب تاریک»، «زردها بی‌خود قرمز نشده‌اند …»، «بر بساطی که بساطی نیست» و…
شما در همان مقدمه می‌نویسید:

«اگر قرار شود ۱۰ شعر برجسته از عصر ما انتخاب شود، احتمال انتخاب کدام شعرها بیشتر خواهد بود؟ پیداست که اینجا قلمرو سلیقه است. اگر این پرسش را با بعضی از گویندگان معاصر در میان نهیم طبیعی است که هر ۱۰ شعر را از خودشان انتخاب خواهد فرمود و بعضی از آنها اگر اندکی شرم و شرف داشته باشند، این ۱۰ شعر را از حوزه سلیقه شخصی و سبک مورد پسند خودشان و شاعران هم مکتب و هم اسلوب خودشان انتخاب خواهند کرد، یعنی اسلوبی که بدان شعر می‌گویند… آن چه من در آن تردید ندارم این است که شعر «عقاب» خانلری یکی از آن ۱۰ شعر است…»

من نمی‌دانم این « بعضی از گویندگان معاصر …که [در گزینش ۱۰ شعر برجسته از عصرما] هر ۱۰ شعر را از خودشان انتخاب خواهند فرمود»‌، چه کسانی هستند! اما در ربط با ادامه‌ی فرمایش شما، این‌گونه می‌فهمم که این «بعضی گویندگان معاصر»، نه « شرم » دارند و «نه شرف»! گرچه در برخی از آن‌ها ( به تصریح شما) حضور «شرف و شرم» محتمل است!
در ادامه می‌فرمایید:

«آن‌چه من در آن تردید ندارم این است که شعر «عقاب» خانلری یکی از آن ۱۰ شعر است… شاید کمتر شعری از میان شعرهای معاصر بتوان یافت که در چنین موقعیت و مناسبتی، بیشترین تایید را به همراه داشته باشد. خانلری در میان شاعران صد سال اخیر ایران، با کمترین حجم شعر، بیشترین پایگاه شعری را به دست آورده است…» .

از آن‌جا که در انتخاب ۱۰ شعر مورد بحث، پای سلیقه در میان است ( در ربط با آن‌چه که در بالا نوشتید) عرضی و اعتراضی نیست. معذالک (به قول بیهقی) «فضل، جای دیگر نشیند».

به هر حال، امیدوارم روزی و روزگاری، در مورد عبارت‌های «موقعیت مناسب» و «بیشترین تأیید» و «بیشترین جایگاه شعری» ( در ربط با شعرهای دکتر خانلری ) توضیح مختصری بدهید، تا خواننده هم روشن شود.
بگذریم. شما، در جایی از مقدمه‌ی مورد گفت‌وگو می‌نویسید:

«اگر به جُنگی که پرویز داریوش از شعر نو فارسی در ۱۳۲۵ و با عنوان «نمونه‌های شعر نو» انتخاب و منتشر کرده است نگاه کنیم، می‌بینیم که سهم خانلری در این تجدد، سهم قابل ملاحظه‌ای است، حتی به لحاظ ارائه‌ی نمونه‌ها، سهم او از همه شاعران آن کتاب بیش‌تر است. من تصور نمی‌کنم که داریوش در آن انتخاب پارتی بازی کرده باشد که از خانلری سه شعر بگذارد و از نیما یوشیج یکی. این فقط نشانه آن است که در نظر جوان شعردوستی مثل [پرویز] داریوش که با شعر فرنگی هم بیش و کم آشنایی داشته است، خانلری نسبت به دیگران چنین موقعیتی داشته است.»

می‌پرسم: این‌که، به احتمال « پارتی‌بازی »، از سوی پرویز داریوش اشاره می‌کنید، به معنای آن نیست که این احتمال را دور نمی‌بینید؟
شما خوب می‌دانید که ناشر ِ کتاب ِ «نمونه‌های شعر نو»، «مجله‌ی سخن» بود. آیا همین یک مورد، برای «پارتی بازی» و انتخاب سه شعر از خانلری کافی نیست؟ به علاوه، آیا تبلیغ مجله سخن در پشت جلد کتاب ِ«نمونه‌های شعر امروز»، شما را به جایی هدایت نمی‌کند؟ اجازه بفرمایید چند سطری از آن آگهی را برای‌تان بازنویسی کنم:

« خوانندگان سخن می‌دانند که این مجله در نوع خود بی‌نظیر است و نشانه‌ی جنبش و پیشرفتی در دانش و هنر ایران به شما ر می‌رود…».
همان‌گونه که پیش‌تر گفتم، مرحوم خانلری، بر مسند مجله‌‌ای معتبر از آن ِ خود نشسته و دست اهالی قلم به سویش دراز بود. آیا، همین موقعیت مطبوعاتی و اجتماعی، نمی‌توانست در «پارتی بازی» احتمالی پرویز داریوش دخیل باشد؟
حکایت را از منظری دیگر مرورکنیم:

انتخاب سه شعر از خانلری و یک شعر از نیما (جز آنکه – در خوش‌بینانه ترین تعبیر- نشانگر سلیقه‌ی شعری آقای پرویز داریوش باشد) چه چیزی را اثبات می‌کند؟ اگر انتخاب تعداد شعر از یک شاعر (در یک مجموعه) ملاک اعتبار شاعر باشد، این اعتبار ( بسیار پیش‌تر از این ) به نیما داده شده بود. در سال ۱۳۰۳ه.ش، محمدضیاء هشترودی (که متاسفانه سهم بزرگش در معرفی نیما و جا انداختن شعر و ادب‌نو فارسی، به درستی به جا آورده نشده است) برای اولین بار، گزیده‌ای از آثار نویسندگان و شعرای معاصر را به چاپ می‌رساند. دراین مجموعه، که آثاری از ادیب‌الممالک فراهانی، اعتصام‌الملک، عباس اقبال، پژمان بختیاری، جعفرخامنه‌ای، علی دشتی، صبا، حیدرعلی کمالی، سعید نفیسی، نظام وفا، رشید یاسمی، ملک‌الشعرا بهار، نیما و… در آن گرد آمده است، نه تنها بیش از همه‌ی شُعرا از نیما نام برده شد، بلکه سهم نیما از آثار چاپ شده هم، از دیگران بیش‌تر بود. همین امر موجب واکنش تند رشید یاسمی ( از معاندین و آزاردهندگان نیما) و ملک الشعرا بهار می‌شود.

زنده یاد محیط طباطبایی (در مقاله‌ای که پس از مرگ نیما و در ربط با او قلمی کرده است) به این موضوع اشاره می‌کند:
«محمدضیاء هشترودی در[منتخبات آثار] و نوشته‌های خود نسبت به شعر نیما و پروین [اعتصامی]، مزیتی قائل شده و او [نیما] را تا درجه‌ای بالا برده بود که تحمل آن برای مرحوم بهار و رشید یاسمی ـ که [ نام‌شان ] در همان کتاب ذکر شده بود ـ قدری ناگوار اتفاق افتاد و مرحوم ملک [الشعرا بهار] در قطعه‌ای، محمدضیاء هشتروی و نیما را مورد انتقاد قرارداد و از همان ابتدا در میان این دو دسته از اهل ادب فاصله‌ای به وجود آمد.» [۱۲]
کوتاه کنم و با ذکر نکته‌ای، این مقال را به پایان برم:
جناب دکتر شفیعی کندکنی بسیار گرامی!
محقق سخت‌کوش و فرزانه و موجهی چون شما، جایگاه ویژه‌ای در ادب فارسی و در بین اهالی سیاست و فرهنگ دارد. امروز، هر کلامی که از دهان شما بیرون بیاید و هر آن‌چه که نشانی از قلم شما داشته باشد، بر حافظه‌ی جمعی کتاب‌خوانان، به گونه‌ای حیرت آور، تأثیرخواهد گذاشت. از این رو، مسئولیت شما، در قبال آن‌چه که می‌گوئید و می‌نویسید، بسیار خطیر و تعیین کننده است.
مقدمه‌ای که شما بر « گزیده اشعار خانلری » نوشتید (از سوی «خبرگزاری مهر») زیر عنوان ِ «کپی‌برداری نیما از اشعار ناتل خانلری» (به گونه‌ای گسترده) در فضای مجازی نشر یافته است.
ماجرا به همین‌جا و به همین شکل، ختم نشده است. در گزارش خبرگزاری مِهر، شعر« با غروبش » نیما، به گونه‌ای مغلوط و با خطای تایپی ِ منعکس می‌شود، تا ادعای شما، مبنی بر «پیچیدگی زبان نیما، در مقابل «زبان روشن و استوار خانلری»، برای خواننده برجسته شود. دو خطای تایپی، در گزارش خبرگزاری مهر( به شرحی که در زیر خواهد آمد) عیناً در کتاب شما نیز دیده می‌شود. اما، باقی خطاها (به‌خصوص افزودن مصراعی از شعر خانلری، به شعر نیما) ظاهراً، باید دستپخت گزارشگر ِ خبرگزاری مهر باشد تمهیدی که، خواه نا خواه، ادعای گزارشگر ِخبرگزاری مهر را، مبنی بر « کپی‌برداری نیما از خانلری» مستند می‌کند:
۱- مصراع « دیدم از دستکارِ او که نماند»، در گزارش خبر گزاری مهر، به صورت نادرست ِ « دیدم از دستکارِ او نماند» ،ثبت شده است. این خطا، به همین شکل در مقدمه‌ی شما بر کتاب »گزیده‌ی اشعار ناتل خانلری» دیده می‌شود.
۲ – مصراع « بُرد این جمله را و زو همه‌جا» ، در گزارش خبرگزاری مهر، به صورت مغلوط « بُرد این جمله را و و زو همه‌جا» نقل شده است.
۳- مصراع « در تهیگاهِ کوه و مانده‌ی دشت»، در گزارش خبر گزاری مهر، به صورت نادرست « در تهیگاهِ کوه و مانده دشت» در می‌آید.
۴- مصراع ِ « پس از آنی که رخت بُرد به در » ، به صورت نادرست ِ « پس از آبی که رخت بُرد به در »، در گزارش خبرگزاری مهر منعکس می‌شود. این خطا نیز از سوی شما صورت گرفته است .
و مهم‌تر از همه (به نظر می‌رسد که) گزارشگر خبرگزاری مهر، مصراع ِ«لای انبوهِ پونه پنهان شد » ( از شعر « یغمای شبِ » دکتر خانلری ) را، در لا به لای شعر نیما جای می‌دهد، تا برای اتهامی که ( در عنوان خبر ) به نیما می‌زند، شاهدی آورده باشد.
از جناب دکتر شفیعی کدکنی می‌پرسم: چه کسی، مسئول جفایی است که بر نیما رفته است؟
پاسخگوی این خَلط و خطای تاریخی کیست؟
اتهام سرقت ادبی به نیما را (که مقدمه‌ی شما بر کتاب ِ« گزیده اشعار ناتل خانلری» سبب‌سازاش بود و خبرگزاری مهر اشاعه‌اش داد) چگونه می‌توان از متن تاریخ و از ذهن پرشمار خوانندگان فضای مجازی زدود؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زیر نویس :

۱ – وامی از زنده یاد محمد مختاری.
۲ –http://www.mehrnews.com/

دو شعر « یغمای شب »‌ ِ خانلری و « با غروبش » ِ نیما را ، آنگونه که در گزارش خبرگزاری مهر آمده است ، در زیر بازنویسی می‌کنم:

یغمای شب ( خانلری )

شب به یغما رسید و دست گشود
در تهِ دره هر چه بود ربود
رود دیری‌ست تا اسیرِ وی است
بشنو این های‌های زاری رود
گنج باغ از سپید و سرخ و بنفش
همه در چنگ شب به یغما رفت
شاخِ گردو ز بیم پای نهاد
بر سرِ شاخ سیب و بالا رفت
شب چو دودِ سیه تنوره کشید
رو نهاد از نشیب سوی فراز
دست و پای درخت‌ها گم شد
بر نیامد ز هیچ یک آواز
بانگ برداشت مرغ حق: شب! شب!
برگ بر شاخ بید لرزان شد
راهِ فرسوده بر زمین بخزید
لای انبوهِ پونه پنهان شد
شب دمی گرم بر کشید و بخفت
اینک آسوده از هجوم و ستیز
یک سپیدار و چند بید کهن
بر سر تپه‌اند پا به گریز

فرامه- مرداد ۱۳۲۳

با غروبش (نیما یوشیج)

لرزش آورد و خو گرفت و برفت
روز پا در نشیب دست به کار
در سرِ کوه های زرد و کبود
همچنان کاروان سنگین بار
هر چه با خود به بادِ غارت بُرد
خنده ها، قیل و قال ها در دِه
بُرد این جمله را و و زو همه جا
شد غمین و خموش و دزد زده
دیدم از دستکارِ او نماند
در تهیگاهِ کوه و مانده دشت

هیکلی جز به ره شتاب که داشت
جویی ارام آمده سوی گشت
یک نهان ماند لیک و روز ندید
با غروبش که هر چه کرد غروب
وان نهان بود: داستانِ دو دل
لای انبوهِ پونه پنهان شد ——– از شعر یغمای شب خانلری، در شعر نیما جاسازی شده است
که نیامد به دست او منکوب
پس از آبی که رخت بُرد به در
زین سرای فسوس، هیکل روز
باز آنجا به زیر آن دو درخت
آن دو دلداده آمدند به سوز

فروردین ۱۳۲۳

۳- «گزیده ی اشعار ناتل خانلری،به کوشش ترانه ناتل خانلری و با مقدمه‌ای از محمد رضا شفیعی کدکنی، انتشارات مروارید،۱۳۹۴ .»
۴ – این مقدمه، پیشتر در کتاب « با چراغ و آینه، در جستجوی ریشه‌های تحول شعر معاصر ایران ، محمد رضا شفیعی کدکنی، تهران ، سخن، ۱۳۹۰، صص ۴۸۹-۴۹۵» درج شده بود.
۵- گاه، در نوشته‌های دکتر شفیعی کد کنی ، با سطر هایی رو به رو می‌شویم ، که با روال معمول در کارهای تحقیقی ایشان سنخیت ندارد. به عنوان نمونه ، در مقاله ی « شاعرانی که با آن‌ها گریسته ام، بخارا ، سال اول ، شماره پنجم ، فروردین و اردیبهشت ،۱۳۷۸ صص ۸-۱۲» می‌خوانیم :
« از کاتارسیس Catharsis ارسطویی تا Foregrounding صورتگرایان ، همه همین حرف‌ها را خواسته اند بگویند. اگر بعضی از ناقدان وطنی نخواسته این را بفهمند، خاک بر سرشان!»
ودر جای دیگر همین مقاله آمده است:
البته گاهی «ساختمان شعر» یا « زبان شعر» یا « نوع تصویر ها» یا « رابطه ی حجم پیام و ظرفیت شعر» ، در تمام اجزا ممکن است با سلیقه ی کنونی من تطبیق نکند. به دَرَک نمی‌کند. من در میان نباشم چه خواهد شد؟ به قول عین القضات ِ همدانی : « از باغ ِ امیر، گو خلالی کم گیر!»
۶ – « ارزیابی شتابزده، پیرمرد چشم ما بود، جلال آل احمد،انتشارات فردوس،چاپ اول ،صص ۴۱-۵۶»
۷- همان منبع
۸ -« یادمان نیما یوشیج، محمد رضا لاهوتی، چاپ اول آذر ماه ۱۳۶۸،زندگی و هنر نیما یوشیج، ص۲۰۱»
۹- « ارزش احساسات و پنج مقاله در شعر و نمایش،نیما یوشیج، به کوشش سیروس طاهباز،انتشارت گوتنبرگ، صص ۸۲-۸۴».
نمونه‌ ی بلندی از موضوعات مطروحه در « ارزش احساسات» را(که به ادعای آقای شفیعی کدکنی ، از کتابی فرانسوی ترجمه شده است! ) در معرض نظر قرار می‌دهم :
« سید [ اشرف گیلانی ] که از لحاظ افاده ی مرام، صابر بک در زبان فارسی است، با کنایات معنی دار خود و با زبان طبقه ی سوم … به همه ی گوشه‌های خوب و بد زندگانی اصناف و طبقات زمان خود پرداخته است. در ضمن این جریان، ” ایده‌آل ” میرزاده عشقی خواسته است که طرز وصف و اسلوب اروپایی را پیروی کرده باشد. جز اینکه در فورم ، طرز وصف و حتی روش بیان ( به طوری که لازم بود) موفقیت نیافته است.با وجود این ، ” ایده‌آل “و بعضی آثار دیگر او نماینده ی ذوق سرشار و شوریدگی های کسی است که می‌تواند عنوان شاعری را داشته باشد…از اشعار این شاعران گذشته، از بعضی قطعات نمی‌توان یاد آور نبود : قطعه ” کبوتران من “که [ ملک الشعرا] بهار را به تقلید از روش نوین برده است. بعضی قطعات از [ نظام ]وفا،[مسعود] فرزاد، خانلری، بانو پروین [ اعتصامی]، ایرج میرزا، [ذبیح] بهروز، [یحیی]دولت آبادی، ادیب الممالک و دیگران. همینطور قطعه ” برادرزادگان من ” ،که حیدر علی کمالی آن را به اسلوب وصیت‌نامه ی میرزا جهانگیرخان ساخته است. خود وصیت‌نامه ، تنها نقطه ی روشن و جلوه دار این صنف اشعار در تمام دوره ی مشروطیت است… رویهم رفته ادبیات شعر ما شور و جرأت کافی برای در هم شکستن سدهای قدیم ( مقررات کلاسیک) به خرج نمی‌دهد. بیشتر موافقت با آثار خارجی در سر موضوعاتی است که از آن حیث هم چندان جلوتر نرفته است…اگر شعری که از هر حیث تازگی داشته باشد، در ادبیات ما جلوه گر نشود، نباید آن را به حساب عقب‌ماندگی‌هایی که در ادبیات ما هست، در مقابل ذوق و احساسات عموم چشم به راه بود.فقط از قطعه ی ” ای شب ِ ” [ من] که از حیث فورم، من خودم هم به آن چندان اعتقاد ندارم، بارها تقلید شده و نفوذ را از خود در ذوق و احساسات مردم نشان می دهد که شاید تا آن اندازه هم مربوط به شناسایی از روی بصیرت نباشد.»
۱۰- « هنر و ادبیات ، گفت و شنودی با پرویز ناتل خانلری، سیمین دانشور، به کوشش ناصر حریری کتاب سرای بابل، ۱۳۶۶ ، ص ۹۳».
آقای ناصر حریری، در گفت و گو با پرویز ناتل خانلری به اینجا می‌رسد:
حریری : اما ظاهراً نیما این سنت را شکسته است؟
خانلری : البته آنچه را که نیما انجام می‌داد خودش هم نمی‌دانست که چه می‌کند. چون سواد این‌جور مسایل راکه نداشت… »
۱۱- « هفتاد سخن، دکتر پرویز ناتل خانلری، جلد اول،شعر و هنر،صص ۳۰۴-۳۰۵ »
۱۲-« یادمان نیما یوشیج، محمد رضا لاهوتی، چاپ اول آذر ماه ۱۳۶۸،پیشاهنگ شعر نو، صص۲۱۴-۲۱۵»

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در مقاله ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.