ما فراموشکاران تاریخ

جلال آل‌احمد، انقلاب اسلامی و ما فراموشکاران تاریخ . . .

نوشته: احمد افرادی
———————————–

عکس از آرشیو دفترهنر


                     جلال آل‌احمد  سیمین دانشور

به مناسبت سالروز درگذشت جلال آل‌احمد
از:احمد افرادی


        احمد افرادی

رویکرد به « اسلام انقلابی» ( به عنوان تنها پتانسیل موجود در رویارویی با رژیم کودتا ) منحصر به آل‌احمد نبود. بسیاری از اهالی قلم و سیاست ِآن سال‌ها که رژیم شاه را تثبیت شده و اپوزیسیون ( اعم از جبهه‌ی ملی، نهضت آزادی، حزب توده، جمعیت سوسیالیست‌های ایران و … ) را، در رویارویی با آن رژیم ناتوان می‌دیدند، پس از وقایع ۱۵ خرداد ۴۲، نگاه‌شان تدریجاً به نیروهای مذهبی و آیت‌الله خمینی جلب شد.

–————————————–
نوشته‌ی پیش رو، به قصد بررسی و ارزیابی ِکارنامه‌ی « انقلاب اسلامی » قلمی نشده است. داوری، له و علیه ِ آل احمد نیز درکار نیست. بحث، تنها بر سر حافظه‌ی تاریخی مخدوش (یا، فراموشی خود خواسته‎ی ) ما است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چندی است، لگد بر کفن ِ آل‌احمد کوبیدن، مُد شده است. درست مثل دیگرْ مُدهای روشنفکری ِ سال‌های پیش و پس از انقلاب: [ هر بار موجی از راه می‌رسد و همه‌گیر می‌شود و چندی (چونان اسم اعظم ) ذهن و زبان‌مان را تسخیر می‌کند، تا به اعجازِ آن ( در چشم به هم‌زدنی) حل ِصد مشکل فکری و فلسفی و سیاسی کنیم و ( همزمان ) نَفَس از هر دگراندیشی بِبُریم.]
در روزگاری نه چندان دور ( برای ما روشنفکران نسل سوم ۱) سرمایه‎داری، مَظهَر و مَصدَر همۀ مصائب بشری بود. راه رهایی، در « مبارزۀ مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک» معنی و خلاصه می‎شد. « عملگرایی آرمانخواهانه‎ی چریکی » (در تعارض و تقابل ِ با خرد ورزی و دانش اندوزی و نگاه نقادانه به عالم و آدم ) حرف اول و آخر را می‌زد. آن که، راه ِ برون رفت ِ از استبداد و اختناق و بن‎بست سیاسی را، در گفت‎وگوی سُقراطی می‌جست، با اَنگ ِ « چریک ِسنگر ورّاجی »، از میدان به در می‎شد. « مخالف‌خوانی» و دشمنی ِ آشتی‌ناپذیرِ با نظام سیاسیِ مسلط، حرمت‎آفرین و مقدمات و مؤخرات ِاَرج و اعتبار سیاسی و اجتماعی بود؛ و صد البته، آن بخت برگشته‎ای که در عالم ادب و سیاست، ساز دیگری می‌زد و راه دیگری می‌جُست ( به قول صمد بهرنگی ) « چوخ بختیار» بود و بیرون از عوالم روشنفکری.
امروز، گرچه آن حرف و حدیث‌ها، دیگر اعتبار ِ چندانی ندارد و از « امپریالیسم جهانخوارِ» سال‌های ماضی هم ( به میمنت و مبارکی! ) « اعاده‌ی حیثیت » شده است! اما (به تعبیری ) دَر، همچنان بر همان پاشنه می‌گردد و مُدهای روشنفکری ( این بار، به زبانی دیگر و در هیأتی نو ) همچنان در کاراند، تا کِی بر ما و میهن، آن رَوَد که دیگر، « نه از تاک، نشان مانَد و نه از تاک- نشان ».
جلال آل‎احمد، پیش و اندکی پس از انقلاب ( به قول صدرالدین الهی ) « آلامُد » بود؛ در عالَم قلم و سیاست، دولت تعیین می‌کرد؛ روشنفکری آن سال‌ها، در خشم و خروش او معنا می‎یافت و حضور قاطع و بلا منازع‎اش، به تمامی، فضای فکری و فرهنگی و سیاسی‌ی سال‌های دهۀ چهل را پر می‌کرد.
« جلال آل قلم »، ملجأ و تکیه‌گاه روشنفکران (از پیر و جوان ) بود و اهالی فکر و فرهنگ و سیاست ِ آن سالها ( در رویارویی با رژیم شاه) جبران ناتوانیشان را در وجود و حضور ِقاطعِ او می‎دیدند. قلم ستیهنده اش سر مشق بسیاری از مدعیان نثر نویسی بود. آنگونه که حتی زنده یاد هوشنگ گلشیری ( با همۀ سیرِ آفاق و اَنفُسی که، در عالم ِ نظم و نثر فارسی کرده است ) نتوانست از جاذبۀ « آلاحمد وار نوشتن» رها شود. ۲
امروز ( اما ) جلال، نه تنها « دِ مُده » شد، که سهل است ( در کنار ِ دکتر شریعتی ) به تمامی، زمینه ساز و مسبب وقوع انقلاب ۵۷ و مسئول همۀ عوارض ناگزیر ِ آن قلمداد می‎شود. انگار، همۀ ملت ( اعم از چپ و راست، معمم و مکلا ، وکیل و وزیر، روشنفکر و عارف و عامی و …) که آن انقلاب ِ غریب و حیرت انگیز را عینیت بخشیده‌ان، در وجود این دو تن تجسم یافته و خلاصه شده‌اند. به بیان دیگر، انگار، آل‎احمد و شریعتی ( به رغم ِخواستِ مردم، روشنفکران و اهل قلم آن سال‌ها ) یک‌تنه اتقلاب کردند و رژیم شاه را ساقط ساختند! و باز انگار، تنها خواست و اراده‌ی این دو سبب‌ساز بود، تا در انقلاب ۵۷، وجه «اسلامی» غلبه کند. چراکه: آل‌احمد، در سال‌های پایانی زندگی‌اش، یک بار دیگر به اسلام روی آورد، از شیخ فضل‎الله نوری دفاع کرد، جنبش مشروطه را، « بلوای مشروطیت » خواند، تقی‌زاده‌ها را « جاده صاف کن» غرب نامید و در نوشته‌هایش ( از جمله رساله‌ی غربزدگی ) به دفاع از سنت و روحانیت برخاست و … !
در مورد آل‌احمد و علل رویکرد دوباره‌اش به اسلام، گفتنی بسیار است که در فرصتی دیگر به آن خواهم پرداخت اما، این را نقداً گفته باشم که بیشترین دلمشغولی و دغدغه آل‌احمد ( در سال‌های پس از کودتا ۲۸ مرداد) سرنگونی رژیم شاه و از این طریق، کوتاه کردن دست « کمپانی‌های نفتی» ، از ایران بود . ۳
بعلاوه، فهم آنچه که گفتمان‌های سیاسی دهه‌ی چهل و پنجاه شمسی را موجب شده است، در گرو بحثی دراز دامن است که در این‌جا (مقدمتاً و فشرده) به آن می‌پردازم:
جنگ سرد، جنبش‎های رهایی‎بخش ملی و حرکت‌های ضد استعماری، بحث‌های نویی را در میان روشنفکران دهه‎ی چهل و پنجاه شمسی، به راه انداخت. از آن میان، می‌توان به «غربزدگی »، « از خود بیگانگی فرهنگی » و « باز گشت به خویشتن » اشاره کرد.۴
احمد فردید (بعضاً، متأثر از هایدگر ) تکنولوژی و ساختار دنیا گرایانه‌ی معرفت‌شناسی نوین غرب را (در قال و مقال‌های شفاهی‌اش ) به چالش می‌کشید. آل احمد، گرچه ( به قول خودش) واژه ی «غربزدگی» را از دهان فردید « قاپید »، اما نگاه انتقادیش به غرب (برخلاف فردید ) عمدتاً سیاسی بود. مشکل آل‌احمد، با روشنفکران ( به ویژه، نمایندگان فکری جنبش مشروطیت ) فاصله گرفتن آن‌ها از سنت‌های اسلامی و الگوبرداری از مدنیت نوین غرب بود.
شریعتی، همسو با روشنفکران ایدئولوژی‌زده ی نسل سارتر و متأثر از امه سه زر ( شاعر و سیاستمدار سیاه پوست فرانسوی زبان ) فرانتس فانون ( نویسنده و مبارز سیاسی) و استادش ژرژ گورویچ، اروپای غربی و ارزش‌های لیبرالی را به مهمیز انتقاد می‌گرفت.
از نظر فرانتس فانون، « از خود بیگانگی »، یکی از جدی ترین موانع ( بر سر راه انسان استعمارزده ) برای کسب آزادی بود. فانون، استفاده از خشونت و مبارزه‌ی مسلحانه را ( نه تنها، راه رهایی، بلکه ) وسیله‌ای برای تهذیب روحی انسان استعمارزده و آزادی بومیان از عقده‌ی حقارت می‌دانست.
مباحث و موضوعات ِمهم ِمطروحه در کتاب ِ ضد استعماریِ « دوزخیان روی زمین » (نوشته ی فرانتس فانون ) در سخنرانی‌ها و درس – گفتارهای دکتر شریعتی ( به مناسبت‌های گوناگون ) مطرح و برجسته میشد. اصالت دادن به «انقلاب» و تقدیس « خشونت»، شاه بیت کتاب ِ « دوزخیان روی زمین » بود.
به علاوه، مقدمه‌ی برانگیزاننده وتُند ژان پل سارتر (بر این کتاب) در رادیکال کردن فضای روشنفکری آن سال‌ها (به سهم خود ) دخیل بود. ۵
نام امه سِزِر هم، به کرّات، در سخنرانی‌های دکتر شریعتی به میان می‌آمد. شریعتی، او را یکی از پیامبران قرن بیستم می‌خواند. دکتر مصطفی رحیمی نیز( که شماره‌ی نخست « کتاب زمان » را به امه سزر اختصاص داده بود) همچون شریعتی، در معرفی او به روشنفکران آن سال‌ها نقشی چشمگیر داشت. ۶
کتاب ِ « انقلاب در انقلاب ِ» رژی دبره، از دیگر منابعی است که در رادیکالیزه‌شدن فضای سیاسی سال‌های مورد نظر، سخت تأثیرگذار بود. مسعود احمد زاده ( همین‌طور، امیرپرویز پویان ) در رویکرد به مبارزه‎ی مسلحانه، به رژی دبره و کتاب « انقلاب در انقلاب ِ»او نظر داشتند. ۷
کتاب « چهره‌ی استعمارگر – چهره‌ی استعمار زده »، نوشته‌ی آلبر ممّی (که توسط خانم هما ناطق و « به یاد جلال… » ، ترجمه شده است) در فاصله‌ی سال‌های ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۶ شمسی، چهار بار تجدید چاپ شد. تعداد شمارگانِ چاپ جهارم این کتاب، یازده هزار نسخه بود که در سال ۲۵۳۶، توسط انتشارات خوارزمی نشر یافت.
کوتاه سخن آن‎که، سمتگیری ِ فکری آل‌احمد، دکتر شریعتی، داریوش شایگان، احسان نراقی و … در آن سال ها ( عمدتاً) چیزی جز بازتاب فضای سیاسی و روشنفکری حاکم بر جهان نبود.
نکته ی آخر این‎که، گرچه آراء و نظرات آل‌احمد ( به ویژه، در سال‌های پایانی زندگی‌اش) بسیار آشفته و متناقض است [ سرگردانی، بین تکیه بر «سنت » و رویکرد به دستاوردهای فکری- فرهنگی مدنیت نوین غرب ] با این همه، شواهد و قرائن ِروشن ( در نوشته‌های آل‎احمد ) نشان می‌دهد که «اسلام ِ» مورد نظر او، مُهر و نشان ِ دیگری ( از آنچه که متعارف و معمول بوده است) بر خود داشته است.۸
به هر حال، نوشته‎ی پیش رو تنها به این واقعیت می‌پردازد که رویکرد به « اسلام ِ مترقی و انقلابی» ( به عنوان تنها امکان و پتانسیل موجود در رویارویی با رژیم کودتا ) منحصر به آل‌احمد نبود. بسیاری از اهالی قلم و سیاست ، که رژیم شاه را تثبیت شده و اپوزیسیون ( اعم از جبهه‌ی ملی، نهضت آزادی، حزب توده، جمعیت سوسیالیست‌های ایران و … ) را ، در رویارویی با آن، ناتوان می‌دیدند، پس از وقایع ۱۵ خرداد ۴۲ ، نگاهشان، تدریجاً به نیروهای مذهبی و آیت الله خمینی جلب شد. ۹
البته، منکر این واقعیت نمی‌توان بود که جلال آل‎احمد ( به دلیل نفوذ معنوی بر فضای روشنفکری آن سال‌ها) در « رویکرد ِ» بخشی از اهالی قلم به اسلام، نقشی تعیین کننده داشت.
در این معنا (از جمله ) می‌توان به قلمزنان گرد آمده حول او ( دکتر براهنی، غلامحسین ساعدی، سیروس طاهباز، محمد علی سپانلو، اسلام کاظمیه، اسماعیل نوری علا، علی اصغر حاج سید جوادی، منوچهر هزارخانی و …) اشاره کرد.
نعمت میرزا زاده ( م. آزرم) و شفیعی کدکنی، در شمار شعرای مذهبی آن سال‌ها بودند که از آبشخور دیگری سیراب می‌شدند. با این تفاوت که، در شعرهای شفیعی کدکنی، مضامین مذهبی جلوه و حضوری کمرنگ داشت.
در ادامه‎ی این نوشته می‌کوشم (با رجوع به بخشی از تولیدات ادبی آن سال‌ها ) شواهدی بر رویکرد اهل قلم، به « اسلام انقلابی » و اخلاص و ارادت آن‌ها به آل احمد را نشان دهم .
مورد نخست :
در فیلم ِگاو ( که بر اساس داستان عزاداران بَیَل، نوشتۀ زنده یاد غلامحسین ساعدی ساخته شده است ) مشد اسلام [ به واژه اسلام توجه کنید] مغز متفکر و عقل کل و مثلاًَ «روشنفکر» ده است. اهالی ده، پس از مواجهه با فاجعۀ مرگ ِگاو ِ« مشد حسن»، چارۀ کار را از « مشد اسلام » می‌خواهند و مرتب از او می‌پرسند [ حالا چه کار کنیم، مشد اسلام؟] یکی از اهالی ده هم، از سوراخ تعبیه شده در دیوار اطاق مسدودش، مدام از « مشد اسلام » کسب خبر می‌کند که « اسلام! مشد اسلام! می‌گم طوری شده ؟».
صورت دو تیغه‎ی « مشد اسلام» و خواندن و سه تار نواختن او [ اسلام ِ مقبول یا مورد انتظار روشنفکران آن سال‌ها!] بسیار معنادار است. ( البته، پرسوناژ دیگری هم در فیلم وجود دارد ـ با کلاه کپی بر سر ـ که مدام توی ذوق اهالی ده و ساده‎اندیشی‎های‎شان می‌زند و حتی معترض« مشد اسلام »هم می‌شود.)۱۰
نمونه‌ی دیگر:
زنده‌یاد غلامحسین ساعدی، نمایشنامه‌ای دارد، به نام « چوب به‌دست‎های وَرَزیل ». در سطرهای پایانی این نمایشنامه، وقتی شکارچی‌ها، وَرَزیلی‌ها را به رگبار می‌بندند، مردم به سمت « مسجد» می‌گریزند. معنی تمثیلی ِ فرار ِمردم به سمت مسجد و پناه بردن به آن، به قدر کافی روشن است:
« …چند لحظه‎ی بعد لوله‎ی تفنگ‌ها یک دفعه تغییر جهت می‌دهند و رو به سوی ورزیلی‌ها برمی‌گردند. جماعت وحشت زده، دور هم جمع می‌شوند.ناگهانی و هماهنگ عقب عقب می‌روند و چنان به هم می‌چسبند که گویی تصمیم دارند همدیگر را از رگبار تیرها نجات دهند و همه همچون تن واحدی به در مسجد حمله می‌کنند. [ به سوی مسجد می‌گریزند. ]۱۱
برخی اهالی قلم، آثار ادبی فوق را شاهدی بر پیشگویی نویسندگان، نسبت به وقوع «انقلاب اسلامی» می‌دانند. نمونه‌ی دیگر از این پیشگویی‌ها، رمان سووشون از خانم سیمین دانشور است.
مورد بعدی:
آقای نعمت آزرم، در قصیده‌ی «به نام تو سوگند» (که در سال ۱۳۴۳ سرود ه است ) خطاب به آیت‎الله خمینی می‎نویسد:

ای ز وطن دور ای مجاهد دَربند
ای دل اهل وطن به مهر تو پیوند

ای ز وطن دور ای «امام خمینی»
ای تو علی را یگانه پور همانند

سپس ، در۱۰تیرماه ۱۳۴۹ قصیده‌ای دیگر به نام «رهبر برگزیده» ( باز هم، در تعظیم و تکریم آیت‎الله خمینی ) می‌سراید:

الا ای امام بحقّ برگزیـده
الا ای تو اسلام را نور ِ دیده
الا ای که یزدان، پس از روزگاران
پس افکند ِ دوران، تو را آفریده

سومین قصیده ، خطاب به آیت‌الله خمینی، در آستانه‌ی انقلاب اسلامی ( در ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷، درست همان روزی که شاه از ایران رفت ) سروده می‌شود:

سوی پاریس شو! ای پیک سبکبال سحـر
نامه‌ی مردم ایران، سوی آن رهبر بــر!
تا ببال و پرِ خونین، نشوی سوی امـــام
هان پر و بال بشویی به گلاب قمصر

مورد بعدی:

آقای اسماعیل نوری علا، کتابی دارد به نام «‌جامعه شناسی اثنی‌عشری»، که در سال ۱۳۵۷ توسط انتشارات ققنوس نشر یافته است. دکتر نوری علاء، در این کتاب، مشروعیت قدرت، « رهبری کاریزماتیک» و موضوع « رهبری و جانشینی»، در تشیع اثنی عشری را ( از منظر جامعه شناسی و ) با رجوع به آراء ماکس وِبِر بررسی می‌کند. در پیشگفتار کتاب مذکور می‌خوانیم:
« به نظر ما انجام مطالعه‌ای در باره ی شیعه‌ی اثنی‌عشری در حوزه‌ی جامعه شناسی، می‌تواند برای هر دو قطب این مطالعه [ یعنی، هم شیعۀ اثنی‌عشری و هم جامعه شناسی ] مفید باشد. دکتر نوری علا، در مقدمه‌ی کتاب اینترنتی « پیدایش دینکاران امامی در ایران » ( که در وب سایت ایشان، به شکلِ فایل PDF موجود است ) می‌نویسد:
« درگیری من با پدیده‌ی امامیه [ که ] از اواخر دهه‌ی ۱۳۵۰ آغاز شد، کارم را به کلاس درس‌های جامعه شناسی دانشگاه لندن کشاند.»
آقای نوری علا، در مقدمه‌ی مذکور، بر این پای می‌فشارد که، رفتن ایشان به « حوزه های علمیه و نشستن پای درس اسلام شناسی» ( از اواخر دهه‌ی چهل شمسی ) و نوشتن رساله‌ی « جامعه شناسی اثنی‌عشری»، صرفاً، به قصد مبارزۀ فکری و نظری با اسلام بوده است و نه، تعلق خاطر به اسلام . که این ادعا ( به نظر من ) چیزی جز توهین به شعور خواننده نیست!
مورد دیگر:
جلال آل‌احمد، در فروردین سال ۱۳۴۳ به سَفَر حج می‌رود. (اینکه، انگیزه آل‌احمد از رفتن به سفر حج چه بوده است، بحث مستقل و مبسوطی را می‌طلبد.)
آقای نوری علا ، در یکی از « جمعه‌گردی »هایش، به سفر ِحج ِخود ( در زمستان سال ۱۳۵۳) می‌پردازد و مدعی است که « اشتیاق و کنجکاوی شخصی»، محرک او برای عزیمت به حج بوده است. نوری علا ( با شرح سفر حج‌اش ) در واقع، بر این واقعیت صحه می‌گذارد که او هم ( همچون برخی اهالی قلم آن سال‌ها) دست کم پیش از وقوع انقلاب اسلامی، گرایش ِمذهبی داشته است.
برای رفع هرگونه شبهه، قول ایشان را، عیناً باز نویسی می‌کنم:
« آغاز زمستان ِ سال۱۳۵۳… عازم عربستان سعودی شدم؛ با احوالی درست خلاف روحيات آدمی مثل آل‌احمد که تا شب پيش از سفرش به اين کشور، عرق تگرگی‌اش را زده بود و ماجراجويانه، بقول خودش، برای شرکت در «کنفرانس ساليانه‌ی اسلامی» می‌رفت تا بتواند «برخاستن ملل مسلمان را عليه غرب» شاهد باشد و ببيند که از آن کنفرانس چه استفاده‌ای می‌توان برای برانداختن رژيم‌های سکولارـ ديکتاتور منطقه، و بخصوص ايران، کرد.
من، بی هيچ شائبه‌ی سياسی، و فقط از سر اشتياق و کنجکاوی، برای يافتن چيزی که زندگی شخصی ام را، که در گرماگرم پيدايش حزب زورکی «رستاخيز» شلوغ و بی هدف می‌نمود، سامان بخشد به اين سفر رفتم اما در بازگشت، چيزی جز حسرت و دل آشوبه و پوچی با من به وطنم برنگشت. «کنفرانس ساليانه‌ی اسلامی»،دعمق بی خبری مردمی را نشانم داد که، اسير مذاهب خود، و در غروری بی‌هويت، نه تنها از قافله‌ی تمدن و پيشرفت باز مانده بودند بلکه شتابان قصد دور شدن هرچه بيش‌تر از آن را نيز داشتند. و در دلم آل‌احمد را نفرين کردم که چنين سودائی را در دل نسل جوان مان هم کاشته بود. يعنی، من تنها به «حج» نرفته بودم تا خدا را پيدا کنم بلکه می‌خواستم در چنبره‎ی حيات بيهوده‌ای که با من در جهان می‌گشت خودم را نيز بيابم.» ‎‌۱۲
من ( به دلایل عدیده ) قصد « چون و چرا » کردن با آقای نوری علا را ندارم. به رغم این باید بگویم که ایشان، در سطور بالا، برخی واقعیت‌ها را کتمان و حتی وارونه می کند. «نفرین» به آل‎احمد هم ، به گمان من ، چندان منصفانه نیست.
آل احمد، در سال ۱۳۴۸ در گذشت و با مرگ او، اتوریته و شخصیت تأثیرگذاراش نیز در سایه قرار گرفت. به علاوه، آقای نوری علا ( که اهل فکرت و بصیرت و از قضا قلمزنی تیز هوش و نکته سنج است ) از سال ۱۳۴۸، تا سال ۱۳۵۳، فرصت کافی برای باز اندیشی در مورد « اسلام ِ آل‌احمد » را داشته است.
من هم بر این باورم ( و پیش‌تر هم گفته‌ام ) که رویکرد آل‌احمد به روحانیت و اسلام ( بعضاً) استفاده‌ی ابزاری از آن‌ها، برای سرنگونی رژیم شاه بوده است.
آقای نوری علا می‌گوید:
با دیدن مراسم حج، «عمق بی‌خبری مردم و دور شدن شتابان‌شان از قافله‌ی تمدن » برایم آشکار شد. از این رو، سفر حج برایم « جز حسرت و دل‌آشوبه و پوچی »، حاصلی نداشت.
می‌پرسم: در این صورت، آن مقاله‎ی معروف، با عنوان «اسلام واقعی که بت می‌شکند، نه آن‌که بت می‌آفریند! »، که در گیرو دار انقلاب نوشته‌اید، چه وجهی دارد؟ مقاله‌ای که در دفاع جانانه از « حکومت اسلامی » و هشدار به « روحانیت سنتی» در پیوستن ِ عاجل به انقلاب اسلامی و تجلیل تام و تمام، از « امام خمینی ِ بت شکن »، قلمی شده بود.
(توضیح: امیر پیشداد، مولود خانلری، حسین ملک و حسین مهدوی، در آذرماه ۱۳۵۷، نامه‌ی سرگشاده‌ای خطاب به « همه‌ی مبارزان جنبش مردم ایران » قلمی می‌کنند و در آن، «نسبت به جهت‌گیری دینی و نقش روحانیون در انقلاب» هشدار می‌دهند. این نامه‌ی سرگشاده، در آذر ماه ۱۳۵۷، در هفته نامه‎ی ایرانشهر (که به سردبیری شاملو ، در لندن نشر می‌یافت ) منتشر می‌شود. مقاله‌ی «اسلام واقعی که بت می‌شکند، نه آن‌که بت می‌آفریند!» – نوشته آقای اسماعیل نوری علا – در پاسخ به «تردیدها و هشدار ِ» این چهار تن، در تاریخ ۲۳ آذر ۱۳۵۷، در همان هفته نامه‌ی ایرانشهر بازتاب می‌یابد.۱۳زنده یاد مصطفی رحیمی نیز،همین تلقی را از آیت الله خمینی داشت: به « شیعی و شیعی زاده » بودن خود معترف بود. « دوام جامعه را بدون ركن معنویت و روحانیت محال » می‌دانست. به « رهبری خردمندانه »ی « امام خمینی » ، در تعارض با « رژیم سفاكی … كه تمام دولت‌های روی زمین از غرب و شرق به تحكیمش می‌كوشیدند»، ایمان داشت و او را، اجابت کننده‌ی آرزوها و انتظارات سیاسی خود می‌‎دید. به رغم این ، مصطفی رحیمی (در گیر و دار انقلاب ) نامه‌ای سرگشاده، با عنوان “چرا با جمهوری اسلامی مخالفم” به آیت الله خمینی می‌نویسد، که در ۲۵ دی ماه ۱۳۵۷ ( یک روز پیش از خروج شاه از ایران ) در روزنامه آیندگان درج می‌شود. در بخشی از این نامه بخوانیم:

«روزنامه آیندگان،۱۵ژانویه ۱۹۷۹
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر (حافظ)
نامه به امام خمینی

پیش از شروع مطلب باید عرض كنم كه نویسنده این نامه با فتواها و نظریات آنجناب در موارد زیر نه تنها كاملا موافق است، بلكه تبلیغ و پیشبرد آن‌ها را وظیفه ملی و اجتماعی و معنوی خود می‎داند:
١ – تمام آنچه شما در مخالفت با رژیم غیرقانونی كنونی ایران فرموده‌اید.
٢- تمام آنچه شما در مخالفت با امپریالیسم امریكا و هر دولت امپریالیست دیگری گفته‌اید.
٣- تمام آنچه شما در مخالفت با سیاست شوروی و چین و هر دولت كمونیست دیگری اظهار داشته‌اید.
٤- تمام آنچه شما در مخالفت با دولت صهیونیستی اسرائیل و موافقت با حقانیت مبارزه مردم فلسطین فرموده‌اید. نكته آخر را از آن لحاظ می‌گویم كه من برخی از آثار سارتر را ترجمه یا تفسیر كرده‌ام. اما همچنان كه پیش از این نیز به صراحت گفته‌ام با نظر سارتر درباره اسرائیل بكلی مخالفم.
زائد است بگویم كه نویسنده این نامه، شیعی و شیعی‌زاده است. و نه تنها همواره احترام اصول ادیان و مذاهب را در نوشته‌های خود حفظ كرده است، بلكه به شرحی كه خواهد آمد دوام جامعه را بدون ركن معنویت و روحانیت محال می‌داند.
آنچه موجب شد این نامه را به عنوان آن جناب بنویسم احترام شدید من نسبت به شماست. احترامی بی شائبه، نه بر مبنای احساسات و قهرمان پرستی، بلكه بر مبنای تفكر. شما در وضع و حالی كه هیچكس دیگر نمی‌توانست، هم سخنگوی ملت زجر كشیده ایران در برابر رژیم سراسر فساد كنونی شدید و هم صدای خود را در برابر دولت های بزرگ ستمكار بلند كردید. شما با رهبری خردمندانه خود پایه‌های رژیم سفاكی را كه تمام دولت‌های روی زمین از غرب و شرق به تحكیم‌اش می‌كوشیدند چنان به سرعت و شدت لرزاندید كه امروز چون منی قادرم این نامه را داخل كشور ایران بنویسم و به دست شما برسانم. در حالی كه تا چندی پیش محال بود هیچ كس حتی به بهای جان، حرف خود را بزند، زیرا پیش از آن كه حرفش به گوش مخاطب برسد به دست جلادان یا نابود شده بود یا سخنش در میان سلول‌های زندان گم می‎شد. اجازه می خواهم پیش از این در این باره چیزی نگویم و ادامه آن را به بعد موكول كنم، زیرا تجزیه و تحلیل همه این عوامل و سخن از شخصیت و تأثیر شما فرصتی دیگر و بیش‌تر می‌خواهد…». ۱۴
همانگونه که در بالا گفته شد، انگیزه‌ی اصلی آقای مصطفی رحیمی ، در نوستن این نامه، مخالفت با نام « جمهوری اسلامی»، به عنوان رژیم جایگزین نظام شاهنشاهی بود.
نمونه‌ی دیگر:
دکتر رضا براهنی ( نویسنده و منتقد معروف ادبی) از دوستان بسیار نزدیک آل‌احمد بود. بخشی از رساله‌ی « غربزدگی »، نخستین بار در « کیهان ماه » ، به سر دبیری دکتر براهنی نشر عام یافت، که سبب ساز تعطیل آن شد. براهنی قلمزنی اندیشمند، تیز هوش و صاحب ِ بصیرت است. با این همه، در موارد بسیاری (از جمله باور به ایده‌ی « غربزدگی»‌ و «اسلام مداری») متأثر از آل‌احمد بود. دکتر براهنی ( تا آنجا که به دانسته‌های من برمی‌گردد) از «مُد روز» تبعیت نکرد و ( بر خلاف بسیاری از اسلام‌مداران دیروز ) در تخالف با جمهوری اسلامی، به اسلام‌ستیزی کشیده نشد؛ قلم به نفی و انکار و تحقیر ِ آل‌احمد نیز، تیز نکرده است.
دکتر براهنی ( در حول و حوش سال ۱۳۴۸ ) می‌نویسد:
« موقعی که تاریخ نهضت اسلامی از صورت انتخاب رهبر به وسیله‌ی امت و جماعت، به سوی موروثی بودن گرایش پیداکرد، و موقعی که در سیستم حکومت اسلامی، یکی از ارکان بنیادی اجتماع، یعنی خلافت انسان بر روی زمین متزلزل گردید، و موقعی که در نتیجه‌ی این تحول و تحولات ضد اجتماعی دیگر، حکومت زور و ستم، به جای سیستم حکومت عادل ترین فرد از افراد اجتماع تثبیت شد، تاریخ کشورهای اسلامی از تحرک صدر اسلام خالی گردید و قهراً به سوی موقعیتی ایستا و منعقد رانده شد. » ۱۵ ( در این‌جا، انگار صدای دکتر شریعتی به گوش می رسد.)
و درجای دیگر می‌‌نویسد:
«اسلام، معتقد به احکام متحجر فقهی نیست. بلکه معتقد است که می‌توان از طریق اجتهاد، فقه اسلامی را از دینامیسم و انعطافی برخوردار کرد که بتواند در شرایط زمانی و مکانی مختلف از عهده‌ی حل و فصل امور و مسائل محتلف برآید». ۱۶
همانگونه که گفتم، دکتر براهنی، از باورمندان به « غربزدگی » بود و خود معترف است که ( در این مورد ) چشم به رساله‌ی « غربزدگی » آل‌احمد داشته است.در نمونه‌های زیر، انگار سطرهایی از رساله ی « غربزدگی» را مرور می کنیم:
«سر مشق ما در طول این پنجاه – شصت سال گذشته، انسان رو به زوال غربی بوده است و تازه ما حتی در تقلید از غرب هم عقب‌ مانده ایم. یعنی موقعی که غربی، نهضت کرامولی قرن هفدهم را پشت سر گذاشته بود، ما دو سه قرن بعد ،تقلید ناچیزی از آن کردیم. ۱۷
« و حالا نگاهی کنیم به ذهن یک جوان بیست ساله‎ی امروز ایرانی و ببینیم از ایرانی و شرقی بودن در او چه مانده است. با قیافه‌اش کاری نداریم که کاملاً غربی است. می‌خواهیم ببینیم در ذهن او چه می‌گذرد. بر زبان او دو سه تصنیف اراجیفی می‌گذرد، از گوگوش و ویگن و امثالهم…» ۱۸
ارائه‌ی این نمونه‌ها، به قصد نشان دادن فضای فکری و فرهنگی مسلط آن سال‌ها ست.
نمونه‌ی دیگر:
در همان سال‌های مورد گفت و گو، آقای عباس پهلوان ( سردبیر وقتِ مجله‌ی روشنفکری ِ فردوسی ) به «مشهد الرضا» سفر می‌کند. ره آوردش از این سفر ( به تقلید از « خسی در میقات ِ» آل‎احمد ) سفرنامه‌ای با عنوان ِ« یا ضامن آهو » است، که در چند شماره‌ی مجله‌ی فردوسی درج می‌شود. (این را هم گفته باشم که آقای عباس پهلوان، از مقلدین « نثر» آل‌احمد بود. )
نمونه‌ی دیگر، از توجه اهل قلم ایران، به «اسلام» :
زنده یاد احمد محمود، رمان معروف و موفقی به نام « داستان یک شهر » دارد. این رمان، نخستین بار در سال ۱۳۶۰ شمسی چاپ شده است.
بخشی از این رمان، روایت ِ گزارشگونه‌ای است از لو رفتن سازمان افسران حزب توده (در شهریور ۱۳۳۳) و دستگیری، شکنجه و تیرباران شدن عناصر کلیدی آن سازمان. راوی داستان، (که در همان زمان، همراه ِ دوازده نفر دیگر از دانشجویان عضو سازمان نظامی حزب توده دستگیر می‌شود) در بخشی از روایتی که از درون زندان لشکر دو زرهی به دست می‌دهد، به یکی از این دانشجویان، به نام « اسلام » می‌پردازد، که ناگهان، به لحاظ عقیدتی متحول و « اسلام پناه » شده است.تسبیح می‌اندازد، نماز می‌گزارد و ( بی هیچ قرینه‌ای از سابقۀ مذهبی ) ادعیه‌های دینی را، بی‌خطا و از بر می‌خواند.
گوشه‌ای از این روایت را، از کتاب « داستان یک شهر»، بازنویسی می‌کنم .
« رفیق اسلام » ، که مسلمان شدنش از سوی برخی هم‎بندان توده‌ای‌اش، با اعتراض و (دست کم) با تعجب رو به رو شده است، در دفاع از خود می‌گوید:

« قصد کردم که نماز بخوانم و می‌خوانم … چون احساس می‌کنم که پشتم خالی شده … احساس می‌کنم که به یه چیز احتیاج دارم که بهش پناه ببرم، که بهش تکیه بدم و اون چیز باید بزرگ باشه، که قابل اطمینان باشه، که بتونم با خیال راحت بهش تکیه بدم…هوا تازه تاریک شده است…اسلام دارد نماز می‌خواند. قنوت را بلند می‌خواند. سبحان الله رب السموات السبع و رب الارضین السبع … » ۱۹

نمونه‌هایی از این دست، در ادبیات معاصر ایران ( اعم از شعر و رمان و جنگ‌های دانشجویی آن سال‌ها) کم نیست و می‌تواند مواد لازم را، برای یک تحقیق درست و حسابی (در این زمینه ) به دست دهد.

علی میرفطروس ، یکی از « چپ‎های رادیکال ِ » پیش و اندکی پس از انقلاب و از شیفتگان آل‌احمد بود. ارادت و دلبستگی او نسبت به آل‌احمد در حدی بود که شماره دوم « جُنگ سهند»‌ را به او تقدیم کر. بهتر آن است حکایت را، از قلم آقای شمس لنگرودی ( در کتاب «تاریخ تحلیلی شعر نو ») بخوانیم :

« مشهور ترین جُنگ سیاسی نیمه‌ی دوم دهه‌ی چهل و دهه‎ی پنچاه، جُنگ سهند بود. سهند، در دو شماره، به همت دانشجویان تبریز، به سردبیری علی میرفطروس منتشر شد و علناً مدافع خط چریکی بود [… ] شماره‌ی دوم سهند، مدت کوتاهی پس از حادثه‌ی سیاهکل [ با نامی دیگر] در بهار سال ۱۳۵۰ منتشر [ و به آل‎احمد تقدیم شد]…در صفحه‌ی اول ِ شماره‌ی دوم سهند از زبان جلال آل‌احمد می‌خوانیم که :

قلم این روزها برای ما شده یک سلاح، و با تفنگ اگر بازی کنی، بچه‌های همسایه هم که به تیر اتفاقیش مجروح نشوند، کفتر همسایه که پر خواهد کشید…و بریده باد این دست اگر نداند که این سلاح را کجا به کار باید بُرد.»
[…] پایانه‌ی [شماره دوم جنگ سهند ] مطلبی دارد ، تحت عنوان « و تتمه » ، به قلم علی میرفطروس. او در بخش‌هایی از مقاله‌اش می‌نویسد:

روزهای سخت و سیاهی را گذرانیده‌ایم، روزهایی که اضطراب و اضطرار را تا ناکجاهای‌مان می‌نشاند و سیاهی، سیاهی – و « ظلمت» – تمام چیزی بود که ما را می‌نواخت و بر دیدگان ما می‌نشست […] این وجیزه [ یعنی ، همین شماره دوم جنگ سهند ] ادای دین « ناتمام »ی است به [ جلال آل‌احمد ]، انسانی که درد مجسم روزگارمان بود – و شرف، و شهامت را جلالت و اعتباری – …در آنجایی که « پهلوان » پنبه‌های وطنی [ منظور عباس پهلوان، سردبیر مجله فردوسی است ۲۰ ] رجاله‌ها و شوالیه‌های مطبوعاتی‎مان بر مسخ و تحریف واقعیت‌های گزنده‎ی موجود افتخار نموده و با شمشیرهای چوبین قلم‌هاشان از «خاستن »، تا « خواستن » سقوط کرده‌اند…[جلال آل‎احمد ] به رذالت گسترده‌ی زمان خویش پشت نمود و قلم را تا مرز یک سلاح – سلاح شور و بیداری – در ویرانی ارزش‌های کاذب و پوشالی، عزیز و گرامی داشت، …نه چون « رسول »‌های بی‌رسالت [منظور رسول پرویزی، نویسنده معروف کتاب‌ شلوارهای وصله‎دار است، که از حزب توده برید و به اسدالله علم پیوست و از نزدیکان او شد] قلم را تا حد کشکول مداحی – و دریوزگی – تنزل داد و نه هرگز به سان جمال‎زاده های گرمخانه نشین [ منظور، محمد علی جمال زاده است] ، به برج عاج‌های آنچنانی دل بست. و سر انجام این‎که: در کوره راهی که هرگوشه‌اش را « چاه »های ویلی تعبیه دیده‌اند، برای بلعیدن ارزش‌های عالی انسانی، « پیرمرد [آل‌احمد] چشم ما بود » و … ». ۲۱

علی میرفطروس، پس از تغییر موضع سیاسی، آل احمد ِمحبوب و مراد ِ آن سال‌های خود را ( نه به پرسش ونقد ، بلکه) به لجن کشیده است.

نمونه‌ی دیگر:

زنده یاد شاملو ( پس از مرگ آل‌احمد ) شعر ِ «سرود، برای مرد روشن، که به سایه رفت» را، در رثاء او می‌سراید. ودر بند – بند شعر، نشانه‌های آل‌احمد، آشکارا دیده می‌شود. با این همه، شاملو ( پس از انقلاب) منکر این واقعیت شد.
شاملو ( در گفت و گو با محمد محمد علی) می‌گوید :
« کی گفته آن شعر در رثاء آل‎احمد است؟ ظاهراً نامه‌ی کانون [ نویسندگان] سرخود و بدون مراجعه به من آن را چاپ کرده و آن سطر توضیحی را به عنوان شعر افزوده بود، که از چشم من دورماند[!]…عقاید آل احمد چیزی نبود که باعث بشود، ما در کتاب او بشکوفیم. منکر شجاعت‌هایش نمی‌شوم. اما مناسبات ما در حد مناسبات سیاسی بود…چاپ آن شعر مصادف شد با نخستین ماه‌های پس از درگذشت آل‌احمد، و شایع شد که در رثاء او سروده شده، و شرایط روز هم جوری نبود که بشود این شایعه را تکذیب کرد. حتی در مراسم نخستین سال اهدای جایزه‌ی فروغ هم ، هنگامی که سیمین خانم تلفنی از من خواست به جای او بروم و لوح جایزه‌ای را که به جلال داده بودند بگیرم، با این‌که ظاهراً نمی‌بایست چنین خواهش بیجایی را بپذیرم، نگفتم نه، و موقعی که بابت آن شعر هم از من تشکر کرد، نگفتم شخص ِ آن شعر نمی‌تواند جلال باشد و حتی در یادداشت‌های چاپ سال [ ۱۳۵۳]هوای تازه، آن را تأیید هم کردم [ ؟! ].یک عمل صرفاً سیاسی این خَلط مبحث را پیش آورد. خیلی راحت می‌توان بین جهان بینی ما خط تشخیص کشید.یک بار دیگر غرب‌زدگی را بخوانید، تا به عرضم برسید. البته، با دقت، نه با پیشداوری‌های ناشی از تبلیغات! […]
آن روزها همه در یک صف واحد بر علیه خفقان حاکم می‌جنگیدیم و مبارزه‌مان بر سر ایدئٰولوژی‌ها نبود. یعنی، تو خودمان جنگ داخلی نداشتیم. من می‌توانستم کنار آل‌احمد و حتی کنار به‌آذین بایستم، همانطور که آل‌احمد کنار ما می‌ایستاد. ما می‌توانستیم در لحظاتی، شانه‌های همدیگر را قرض بگیریم، همچنان که من در این‌جا شانه‌ی آل‌احمد را قرض گرفتم…من در میدان جدال، به شجاعت آل‌احمد اتکاء کردم، در احساس و منطقم برای اندیشه‌های او ارجی قائل نبودم . اندیشه‌های نادرست او ، آن وزن و اعتبار را نداشت که من مبلغش بشوم. راه‎مان یکسر از هم جدا بود. ما فقط در موضوع مبارزه با رژیم همدوش بودیم و بی‌شک با سرنگونی رژیم، رو در روی هم قرار می‌گرفتیم…» . ۲۲
توضیح مفصل ِ شاملو را، از آن رو بازنویسی کرده‌ام تا نشان دهم که حتی شاملو نیز، دق دلش از جمهوری اسلامی را، سر ِآل‎احمد خالی می‌کند و البته، آشکار است که در انکار مناسبت آن شعر با آل احمد و مرگ او، راست نمی‌گوید . و چرایش:
در سال ۱۳۵۱ ( جایزه ادبی فروغ فرخزاد ، که بانی‌اش فریدون فرخزاد بود) به زنده یاد شاملو تقدیم می‌شود. شاملو، پس از دریافت جایزه ( در سخنانی نه چندان کوتاه ) می‌گوید : «اگر این جایزه برای خاطر آن به من داده شده است که با من تعارف کرده باشند، مسأله‌ی دیگری است… اما اگر انگیزه‌ی این لطف ، حرف‌ها و سخن‌هایی بوده است که در شعر و نوشته‌ی من مطرح می شود، پس اهدای این جایزه به من به مثابه‌ی تأئید نقطه نظرات من است … اهدای این جایزه در سال گذشته به زنده یاد آل‌احمد، و امسال به من، این اجازه‌ی ضمنی را می‌دهد که نقطه نظرهای مشترک آل‌احمد بزرگوار و من ِ بی‌مقدار، به مثابه‌ی خط مشی این جایزه و هیئت داوران آن نیز مورد عنایت قرار گیرد. آل‌احمد آزادی را فضیلت انسان می‌شمرد… و برای هنر به رسالتی انسانی معتقد بود. آن نویسنده‌ی بزرگ و این شاعر ناچیز، هنرمند والا جاه ِ جنت مکانی نیست، به دور از دسترس مردم، بی‌نیاز از مردم و متنفر از مردم …در زمانی که می‌بینیم میلیون‌ها تومان صرف آن می‌شود که آثار منحط فلان شارلاتان غربی، به عنوان نمونه‌ی یک هنر اصیل به مردم ارائه شود … ».
بخشی از آن شعر بلند را ، در زیر می آورم ، تا نشانه‌های آل‌احمد را، در آن ( به وضوح ) ببینیم:
« قناعت‌وار
تکیده بود
باریک و بلند […]
آزمون ِایمان‌های کهن را
بر قفل ِمعجرهای عقیق
دندان فرسوده بود
بر پرت افتاده‌ترین راه‌ها
پوزار کشیده بود[…]
جاده‌ها با خاطره‌ی قدم‌های تو بیدار می‌مانند
که روز را پیش باز می‌رفتی […]
ما در عتاب تو می‌شکوفیم
در شتابت
ما در کتاب تو می‌شکوفیم
در دفاع از لبخند تو
که یقین و باور است
دریا به جرعه‌ای که تو از چاه خورده‌ای، حسادت می‌کند.»

گرچه، در مورد ِارادت اهالی فرهنگ و سیاست آن سال‌ها، به «اسلام انقلابی» و «جلال آل‌احمد»، گفتنی بسیار است. با این همه( به منظور اجتناب از اطاله‌ی بیشتر کلام) با توضیحی مختصر، این نوشته را به پایان می‌برم:

به باور من، نویسنده و کنشگر سیاسی، همچون آل‌احمد را ( با آن کارنامه‌ی بحث برانگیز و نقش تأثیرگُذاراش، در جامعه‌ی روشنفکری ایران ) باید در متن زمانه‌اش نقد کرد و به پرسش کشید. دو دیگر آن‌که، ما ( به ویژه، در اوضاع بحرانی و از پس ِ هر ناکامی تاریخی) به جای اندیشیدن و باز اندیشی، «سپر بلا »یی می‌آفرینیم، تا هم دق دل ِ گرفتاری‌ها و شکست‌های تاریخی‎مان را بر سرش خالی کنیم و هم از خود رفع مسئولیت کرده باشیم. تمهید و ترفندی از این دست، نه تنها به مخدوش‌شدن حافظه‎ی تاریخی‎مان منجر می‎شود، بلکه (در رویارویی با بحران‌های فکری ِ پیش رو نیز) سبب ساز سردرگمی و اغتشاشات فکری دیگری خواهد شد.

————————————————-

پانویس :
۱- مراد من از نسل سوم روشنفکری، همه‎ی آن روشنفکرانی است که در سال‌های سطنت محمد رضا شاه بالیده‌اند و در حوزه‎ی سیاست و فرهنگ ، فعال مایشاء بوده‌اند.( نک . داریوش همایون، صد سال کشاکش با تجدد، فصل یازدهم ، صص ۳۵۱- ۳۵۵)
۲- به عنوان نمونه ، نگاه کنید به سطرهای زیر :
تا از دیوار گذشتند، به اولین بانک سر زدند و پنجاه مارک دستخوش گرفتند و بعد گشتی زدند… او هم … خرج سفری گرفته بود، به مارک، و ابتدا در برلن غربی داستانی خوانده بود… به سال نود میلادی و بعد هم شهر به شهر گشته بود و هر جا چیزی خوانده بود … بعد هم با ویزایی پنج روزه به کپنهاگ رفته بود و داستانی خوانده بود و اول ماه مه را دیده بود. آن همه زن و مرد را با بادکنک به دست و کوله پشتی به دوش، حتماً پر از اشربه ، یا آویخته از کالسکه‎ی بچه. گاهی هم سوار بر دوچرخه می‌گذشتند، بادکنک‌ها بسته به فرمان ، همه نیمه عریان، آماده تا بعد دراز بکشند برچمن سبز روشن و به صدای موسیقی … گوش بدهند و نه تلخ ِ خوشخوار سبک که زهر ماری‌های کف کرده‌شان را مزه مزه کنند و آفتاب بگیرند.» (آینه‎های در دار ، هوشنگ گلشیری، انتشارات نیلوفر، بهار ۱۳۷۲،صص ۶-۷)
۳- آل‌احمد، یکی از وظایف روشنفکران ایران را، تعارض با حکومت‎های « نیمه‌استعماری ِ زیرسلطه کمپانی‌های نفتی » می‌دانست. در کتاب « در خدمت و خیانت روشنفکران» ، صص ۱۴- ۱۵» می‌خوانیم:
« آیا درست است که مشارکت در « حکومت‌های نفتی» [ همچون ایران] ، از روشنفکران سلب حیثیت می‌کند؟ در این صورت ،موضع روشنفکران ، در قبال حکومت ها ، در مملکتی مثل ایران چه باید باشد؟ و بعد ، چه فرق‌هایی هست ( یا باید باشد ) میان روشنفکر ایرانی و اروپایی، در مقابل … کمپانی‎های خارجی، یا در مقابل استعمار؟ »
۴-« از مصر گرفته تا الجزایر و مراکش … تا ایران و هندوچین، همه جا صحنه‌ی پیکار شد. وآنچه روشنفکران سیاهپوست از امه سزر، فرانتس فانون.. کاتب یاسین، نیرره، سدار سنگور و امثال این‌ها، به نام مبارزه با « غربزدگی » و « بازگشت به اصالت خویشتن»آغاز کرده‌اند، اسلام اقلاً از صد سال پیش آغازگر آن بود. و لااقل با چهره سید جمال‎الدین اسدآبادی و دوستش محمد عبده و یاران رزمنده و اندیشمند‌شان آغاز شد» . « دکتر علی شریعتی، الیناسیون- بازشناسی هویت ایرانی -اسلامی، مجموعه آثار ۲۷، ص ۲۳۸»

۵-ژان پل سارتر، در مقدمه‌ی کتاب « دوزخیان روی زمین» می‌نویسد:
«در فرانسه، در بلژیک، در انگلستان، کوچک‌ترین انحراف و بازیگوشی فکری، همدستی جنایت آمیز با استعمار است. این کتاب [ دوزخیان روی زمین ] کوچک‌ترین احتیاجی به مقدمه نداشت. مخصوصاً که برای ما [ اروپایی‌ها ] نوشته نشده است. با وجود این من مقدمه‌ای نوشتم تا دیالکتیک را تا آخر ادامه دهم: ما را نیز، ای مردم اروپا، از چنگ استعمار بیرون می‌کشند: بدین معنی که به وسیله‎ی عملی خونین، استعمارگری را که در هر کدام از ماست، می میرانند. اگر شهامتش را داریم به خود بنگریم و ببینیم چه شده‌ایم… بشر دوستی ما [ اروپایی‌ها] جز ایدئولوژی دروغگویی نبوده ، ایدئولوژی‌ای که توجیهی عالی برای غارتگری ما بود و ظواهر زیبا و فریبنده‌ی آن، تهاجمات ما را ضمانت می‌کرد. ص ۲۳
…سلاح مجاهد، انسانیت او است. چون در اولین مرحله‌ی قیام، باید کشت : کشتن یک اروپایی با یک تیر دو نشان زدن است. انهدام ستمگر و ستمدیده است. مردی مُرده [ است ] و انسانی به جا می‌ماند. مرد ِزنده، برای اولین بار خاک وطن را زیر پایش حس می‌کند…»

۶–مصطفی رحیمی ، در مقدمه‌ی « کتاب زمان » (ویژه‌ی امه سزر) می‌نویسد:
« استعمار، فرهنگ محلی و آداب و رسوم محلی و همه چیز و همه چیز را درهم شکست. حتی گله‌داری را از بین برد و مانند هر مستعمره‌ی دیگر که باید زراعتش منحصر به کشت واحدی شود، تنها کشت نیشکر را تجویز کرد… »
۷- زنده یاد محمد مختاری در نقد آوانگاردیسم آن سال‌ها می‌نویسد:
«…ستایش آوانگاردیسم [ و] توجه به ارزش‌های آن ، در مرحله‌ی ضرور خود، تنها یک روی سکه‌اند.روی دیگر سکه، نقد و تحلیل آن است، که متأسفانه، چنان‌که باید، در دوره‌ی مناسب و زمان به کارگیری ارزش‌هایش، در این سرزمین، صورت نپذیرفته است. شیفتگی شورانگیز به «عمل قهرمانانه» چندان جاذبه‌گستر بوده است که دیگر کسی جز مخالفان و دشمنان آن به ضعف‌ها و محدودیت آن نیندیشیده است. حال آنکه پیشروان و ستایشگران آن، بیش از هرکس دیگری شایستگی پرداخت به مشکلات و محدودیت‌های آن را داشته‌اند. آنان سزاوارترین کسان به نقد ارزش‌ها و اعمال خویش بوده‌اند. اما، انگار هیچ‌گاه مجال و نیاز آن را نیافته‌اند که پیش از آن‌که دشمن به سبک و سنگین کردن کارشان پردازد، خود به سبک و سنگین کردن آن بگرایند.     ********
آنچه نیز گهگاه، در این راستا تحقق یافته، در پرتو جاذبه‌های قهرمانی و ضرورت‌های مبارزه و موقعیت ویژه‌ای که دیکتاتوری پدید می‌آورد، کمرنگ مانده است. شاید ، بر مجموعه دلایل و عللی که «رژی دبره» را برانگیخت که به نوشتن [کتاب ] «نقد ِسلاح» و انتقاد از کتاب «انقلاب در انقلاب ِ» خود بپردازد، دلیل تفاوت ذهنی و فرهنگی ما و جامعه ما را نیز باید افزود. ذهنیت آنان چنان دیالکتیکی را می‌طلبید. حتی اگر علیه خودشان می‌بود. حال آنکه مصلحت‌اندیشی‌ها و قطع و یقین‌های خدشه‌ناپذیر ما، همواره تعیین‌کننده بوده است . حتی اگر علیه خودمان می‌بوده است.»
«‌ انسان در شعر معاصر، محمد مختاری، انتشارات توس، چاپ اول ، صص ۴۱۰- ۴۱۱ »
۸-« آل‎احمد»ی که ( به شهادت کارنامه‎ی ادبی‌اش ) بر نوآوری و نوجویی، درهمۀ عرصه‌های حیات فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ایران پای می‌فشُرد، در ستیز ِ با رژیم پهلوی، تا آن‌جا پیش می‌رود که شهردار وقت تهران را، به بهانه‎ی، از مناره‎ی مسجد بلندترشدن ِ ساختمان‌ها، مورد نکوهش قرار می‌دهد:
« آقای شهردار! آیا می‎دانید که در یک شهر اسلامی، بلندتر از مناره‌ی خانه‎ی خدا چیزی ساختن، زشت است؟ »
آل‎احمد باید آنقدر زنده می‎ماند، تا سر بر آسمان سائیدن ِ « برج میلاد » را، در جمهوری اسلامی ایران، شاهد می‌بود.
به باور من، فهمِ « پدیده »ای به نام « جلال آل‌احمد» از یک مقاله ( هرچند بلند و مبسوط) حاصل نمی‌شود. وجود متناقض ِ آل‎احمد را، باید در موقعیت‎های گوناگون، فهمید و سنجید.

۹- « خمینی به سرعت از گمنامی به شهرت رسید و همدردی توده‎ها را بر انگیخت. زیرا صراحتاً با حکومت [شاه] مخالفت ورزیده بود . مردم در ۱۵ خرداد نه به خاطر دین بلکه به خاطرحفظ وتأمین حقوق خود به میدان آمدند. نبود یک رهبری، و در واقع خلأ سیاسی، به خمینی و گروه‌های مذهبی امکان داد که از فرصت استفاده کنند و رهبری جریان رابه دست گیرند.» (مارکسیسم اسلامی، یا اسلام مارکسیستی، بیژن جزنی، ص ۱۴)

« …با این سوابق، خمینی در میان توده‌ها بخصوص در بین قشر‌های کاسبکار خرده بورژوازی از محبوبیت بی‌ سابقه ای برخوردار است و در صورت امکان فعالیت ِ سیاسی نسبتا آزاد ،موفقیت بی‌ سابقه خواهد داشت ، بمراتب بیش از قدرت کاشانی در جنبش ملی کردن نفت» ( تاریخ سی ساله سیاسی ، بیژن جزنی ، ص ۱۴۴ )

« درست هنگامی که جبهه ی ملی به مثابه ی نماینده ی سنتی بورژوازی ملی از صحنه خارج می‌شد و در شرایطی که پیشاهنگ طبقه ی کارگر، فاقد حتی یک حالت نطفه‌ای مطمئن بود، روحانیت با شعارهایی که از یک سو محتوای قشری و از سوی دیگر محتوای ضد دیکتاتوری داشت به میدان آمد.در این مرحله، آن جناح از روحانیت که نماینده ی بورژوازی ملی و وابسته به این قشر – و دیگر قشرهای در حال زوال خرده بورژوازی- بود ، توانست با تکیه بر مبارزه با دیکتاتوری بیش از هر نیروی دیگر، در برانگیختن مردم نقش بازی کند… حرکت نهضت آزادی که جناح مذهبی جبهه ملی بود در به رسمیت شناختن آیت الله خمینی و محبوبیت ناگهانی خمینی در میان قشرهای مذهبی شهری و حرکت این جناح در سال‌های بعد نشان می‌دهدکه این جناح به مثابه ی بخشی از پیشاهنگ بورژوازی ملی و خرده بورژوازی عمل کرده است. ( تاریخ سی ساله‌ی اخیر ایران، بیژن جزنی ص ۵۹ )

10- https://www.youtube.com/watch?v=VSM7Dg0uYzE
https://www.youtube.com/watch?v=x9gthjarCho
در ویدئوی دوم، دقیقه‌ی ۹ به بعد را نگاه کنید.
۱1-« چوب به دست‌های وَرَزیل، گوهر مراد ،نمایشنامه، چاپ دوم،انتشارات مروارید، ، ص ۱۳۵۰، ص ۱۱۷ »
این نمایشنامه، در مهرماه ۱۳۴۴ در تالار ۲۵ شهریور تهران، به نمایش درآمد.
از جمله بازیکنانش: عزت‎الله انتظامی، علی نصیریان، جمشید مشایخی، سیروس افهمی ، محمود دولت آبادی، جعفر والی ، محمد علی کشاورز و پرویز فنی زاده بودند.کارگردانش جعفر والی و مدیر فنی پرویز صیاد بود.
12- http://news.gooya.com/politi…/archives/…/01/173466iphone.php
آقای نوری علا، در پی این سطور می‌نویسد: « باری، اين پيشگفتار را همين‌جا تمام کنم که نوشتم‌اَش تا توضيحی باشد دربارهء علل سفر حجی در چهل سال پيش، که شايد در همين ابتدا کنجکاوی خوانندگانم را پاسخکی داده باشم …»
13- http://www.puyeshgaraan.com/…/ES.Islam-Khomeini-Iranshahr.h…
مقاله « اسلام واقعی که بت می‌شکند، نه آن‌که بت می‌آفريند!» و توضیح آقای نوری علا را، در لینک بالا خواهید یافت.
14 – http://www.iranrights.org/fa/library/document/274

15 -تاریخ مذکر ، ص ۵۲
16- همان منبع، ص ۴۷
17- همان منبع، ص ۷۹
18-همان منبع ، ص ۸۷
19-داستان یک شهر، احمد محمود،انتشارات امیرکبیر،۱۳۶۰، صص ۵۳۸-۵۴۳
20- عباس پهلوان، از جمله ۴۹ عضو مؤسس کانون نویسندگان بود. باقر پرهام می‌نویسد :
کارگزاران رژیم شاه « با دستیاری وزارت فرهنگ و هنر ِ پهلبد …برنامه‎هایی را تدارک دیدند که هدف آن‌ها گسترش نفوذ فرهنگی توتالیتر خویش و ادغام هرچه بیشتر حوزه‌های روشنفکری در چارچوب نظام سیاسی پهلوی بود…اینان برنامه‌هایی را طرح ریزی کرده بودند که شکل گسترش یافته‌ی آن بعدها در جشن‌های هنر شیراز و دیگر جشنواره‌ها و سمینارهای ملی، منطقه‎ای و جهانی شد. از جمله نخستین این‌گونه برنامه‌ها ، برنامه‌ی «کنگره‌ی شعرا و نویسندگان و مترجمان ایران » بود… در مخالفت با این کنگره، و در ضرورت لغو سانسور و دفاع از آزادی بیان و اندیشه و تأسیس اتحادیه‌ای از اهل قلم، متنی تهیه می‌شود، متن « بیانیه در باره کنگره نویسندگان » ،در جلسه‌ای در منزل محمد علی سپانلو تشکیل شد و به امضاء ۹ تن از حاضران رسید… » .با امضای چنین اعلامیه‌ای، برخی مانند عباس پهلوان ( که در همسویی با رژیم شاه عمل می‌کرد ) مخالفت کردند.
دکتر اسماعیل نوری علا نقل می‌کند : « …عباس پهلوان، سر دبیر مجله‌ی پر نفوذ «فردوسی»، در یکی از نشست‌های عمومی [دوره‌ی نخست ِکانون نویسندگان ایران،‌ می‌گوید ]حاضر نیست در تشکیلاتی که به « براندازی حکومت » می‌اندیشد عضو شود … » .
« تاریخ ِبخشی از جنبش روشنفکری ایران، مسعود نقره‎کار، جلد ۵ ، ص ۷۱۰» ، به نقل از : « اسماعیل نوری علا، کانون نویسندگان و رویارویی با دولت‌ها، نشریه‌ی ایرانیان واشنگتن، شماره ۷۹ ،جمعه ۲۶ آذرماه ۱۳۷۸ » .
۲۲- گفت و گو ی محمد محمدعلی ، با احمد شاملو، محمود دولت‎آبادی و مهدی اخوان‌ثالث، نشر قطره، صص ۶۶-۷۲ گگ

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در مقاله ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.