خورشید برپیشانی‌ی فلک‌الافلاک

لوگو2

 

  غلامحسین نصیری‌پور در همین حوالی و در یک روز تاریک ما را ترک کرد. من او را اولین بار وقتی که در سال پنجم دبیرستان پهلوی‌ی خرم‌آباد لرستان بودم ملاقات کردم. بانی این امر خیر هم دبیر درس انقلاب سفید ما بود که در کلاس‌اش همه رنگ انقلابی را درس می‌داد مگر انقلاب سفید!

  قضیه این‌طور شروع شد که روزی دبیرمان از همه خواست که اگر مطلبی دارند بیایند و برای همکلاسی‌ها بخوانند و من هم بعد از هزار جور کلنجار رفتن با خودم دل به دریا زدم و رفتم جلوی کلاس و غزلی نسبتآ بلند را که با مطلع   « ای زندگی زین پس دگر می‌خوانم‌ات با نام غم — چون هرکسی در زندگی گسترده دارد دام غم» سروده بودم برای بچه‌ها خواندم. سال‌های نوجوانی بود و سرخوردگی از زمین و زمان خصوصآ وقتی‎که در تنگدستی عمر را می‌گذرانی، که همه‌ی بچه‌ها هم تقریبآ توی همان حال و هوا بودند خیلی خوش‌شان آمد و ابراز احساسات کردند! ….

 دبیرمان (متآسفانه الان نامش را به یاد نمی‌آورم) صدایم کرد و گفت تو که استعدای در شعر و شاعری داری خوب است با غلامحسین نصیری‌پور شاعر آشنا شوی. بعد گفت تو را می‌فرستم پیش او که شاعر خوبی‌ست حتما کمک‌ات خواهد کرد.   

 در دیداری که با نصیری‌پور داشتم (شاعر تهرانی مقیم خرم‌آباد) خیلی خوشرو و رفتاری بسیار دوستانه با من داشت، گویی سال‌هاست یکدیگر را می‌شناسیم. در همان جلسات اول و دوم آشنایی بود که دو – سه کتاب شعر هم به من امانت داد که بخوانم و تاکید کرد که با او در تماس باشم.

 و این مقدمه ‌ی یک دوستی چهل و چند ساله‌ای شد که هیچوقت به انتها نرسید.

 دوستی شاعری دوست‌داشتنی که معلم من بود و تمام سیاه مشق‌هایم را می‌خواند و تصحیح می‌کرد و ساعت‌ها برایم وقت صرف می‌کرد. در دهه‌های شصت و هفتاد موسسه انتشاراتی شاعر امروز را هم دایر کرد که به لطف و با کوشش و اصلاح اوتنها کتاب شعرم «الف مثل باران» چاپ و منتشر شد.

 برای ادای دین و حق دوستی‌هایم با این شاعر شریف (که عمران صلاحی او را «شاعر شاعران» خوانده بود) که چون شعر خودش خالص و پاک بود از این شماره مطالبی را در ارتباط با او که در اختیار دارم و یا برایم برسد زیر عنوان «خورشیدی بر پیشانی‎ی فلک‌‌الافلاک» (به یاد اولین کار ادبی‌ی‌اش «جنگ فلک‌الافلاک» که حاصل تلاش فراوان او برای تشویق شاعران جوان‌ خرم‌آبادی بود) در این‌جا خواهم آورد.

اگر گنجشکی بمیرد گنجشکی دیگر

برایش آواز می‌خواند

اگر شاعری بمیرد

کدام پرنده

رویاهایش را از باد و باران پس می‌گیرد؟ (نان و نمک میان گیسوان تهمینه/ ص۱۱ « شاعر: سریا داودی حموله»)

بخش دوم

نقدی بر شعر بلند «کبوتر کال»ِ غلامحسین نصیری‌پور

 

ضیاءالدین ترابی
ضیاءالدین ترابی

نقل از: ادبیات اقلیت

در سپیده دم رؤیا

امروز خواندن شعر حوصله می‌خواهد، به ویژه شعر بلند، که هم فرصت می‌خواهد و هم حوصله، به همین دلیل هم شاعری که به سرودن شعر بلند – به ویژه خیلی بلند – روی می‌آورد؛ چندان به فکر مخاطب شعر نیست. فقط به خودش می‌اندیشد و شعری که می‌سراید.

گرچه سال‌هاست در غرب، سرودن شعرهای بلند رایج شده است، آن هم شعرهای بسیار بلند، یعنی «یک شعر، یک کتاب»، ولی آنچه شعرهای بلند این شاعران را تا حدودی قابل تحمل می‌کند؛ متنی روایی است که در کلیت شعر جریان دارد: شعرهایی که بیشتر خاطره‌نگاری و زندگی‌نامۀ خود نوشتن است، تا روایت داستانی. ولی شعرهای بلند غلامحسین نصیری پور از این دست نیست، مخصوصاً شعر بلند «کبوتر کال» که شعری است در ۱۳۰ صفحه، آن هم با سطرهایی بلند و گاه بندهایی طویل و نفس‌گیر. شعری که پایۀ آن نه بر روایت عینی زندگی و نه بر روایت خاطره یا سرگذشت، بلکه استوار بر روایتی ذهنی است. روایتی ذهنی که بیشتر در محدودۀ زندگی خصوصی و شخصی شاعر دور می‌زند.

مروری بر زندگی و روزهای رفته و یادها و یادواره‌ها، بر هستی و نیستی، عشق و مرگ؛ و مرگ‌اندیشی که هستۀ مرکزی ذهنیت شاعر را تشکیل می‌دهد؛ با تصویرهایی چون:

به مرگم آذین کن ای تحمل معلق

که بر بلندای این تپۀ ویران

تاریک‌تر از آن شده‌ام که دیده شوم

دیدن از یادم رفته است رفته است رفته است

و رفتن از یاد اشیایی که از یادمان برده‌اند

پریده است.

کبوتر کال = ص ۱۰

یا: وقتی که دیری و دوری‌ات را می‌پلاسم

مرگ به پایان پرسشت می‌رسد

و من در جسد بی‌پاسخ تو نفس می‌کشم.

کبوتر کال = ص ۸۸

بدین ترتیب، شعر بلند «کبوتر کال» حاصل سفری است در درون و لایه‌های تو در توی ذهن که شاعر به بازگویی آن می‌نشیند.

سفری البته بی‌سرانجام – بی‌هیچ آغاز و انجامی – انگار کتابی را از وسط باز کنی و بخوانی؛ با لحنی خطابی که در آن، گاه مخاطب مرد است، گاه زن و گاه خود شاعر، با شروعی بسیار زیبا، محکم و تأثیرگذار:

صدایم که می‌زنی آنقدر شنیده می‌شوم

که لبم تب می‌کند

خواب پرنده‌ای را بال می‌زنم

که میله‌های ابری قفسش را بلعیده است.

کبوتر کال = ص ۵

یا:

به اعتمادم که رسیدی

با وامی از گوشتت کبابم کن

آسمان هر دومان آنجاست

چشمی از تو پر از دریا

چشمی از من پر از موج است

بیا کمی پیش از آخرین غروب

برای یک بار هم شده

به یکدیگر نگاه کنیم

و جهان را مادرانه به دستان کودکان بنوشیم.

کبوتر کال = ص ۷۹

بدین گونه شعر بلند «کبوتر کال» حاصل سفری است طولانی، در ذهن و حافظه انسان و جهان، ولی نه در جهانی واحد، بلکه در سه جهان متفاوت ولی کاملاً پیوسته به هم: جهان درون، جهان بیرون، جهان پیرامون.

جهان درون

جهانی است که در دل و جان شاعر می‌گذرد، و شاعر در پی آن است تا به یاری واژگان به تصویر آن بنشیند و تا آنجا که ممکن است تصویرهایی عینی ارائه دهد، از جهان و اشیایی ذهنی.

جهان بیرون

جهانی است که در فاصله‌ای بسیار نزدیک و درست رویاروی و در کنار شاعر ایستاده است، و در آن مخاطبی قرار دارد که زنی است اثیری – که گاه می‌تواند مرد نیز باشد – زنی که شاعر خطاب به او می‌سراید و روایت می‌کند. و به همین دلیل بیشترین حجم شعر را تصویر زنی انباشته است که بر تمام جان و جهان شاعر احاطه دارد: زنی از ازل تا ابد؛ که اینک در زمان حال و رویاروی شاعر ایستاده است، یا باید ایستاده باشد.

جهان پیرامون

جهانی است که در پیرامون شاعر و مخاطبش قرار دارد: جهانی که شاعر و محبوبش در آن نفس می‌کشند و زندگی می‌کنند. جهانی بسیار گسترده که نه تنها هستی شاعر و مخاطبش را برمی‌گیرد؛ بلکه تمام هستی و انسان و انسانیت را. جهانی که سخت تاریک و نازیباست؛ جهانی دیرین و همیشه، و گسترده از ازل تا ابد؛ که در آن زنی اثیری نفس می‌کشد و شاعری که همراه او همیشه بوده و انگار می‌خواهد همیشه هم حضور داشته باشد. و در چنین جهان یا جهان‌های گسترده و درهم‌تنیده‌ای است که شاعر به تصویر زندگی می‌پردازد؛ امّا زندگی‌ای که با کمک و یاری گرفتن از مرگ به تصویر کشیده می‌شود. به همین سبب هم واژه مرگ و تصویرهای مرگ و کوچ و سفر بیش از هر چیزی در شعر حضور دارد مثل صفحه‌های ۱۰، ۲۲، ۳۴، ۳۹، ۴۵، ۶۵، ۸۸، ۹۶، ۱۲۴ و ۱۲۷ کتاب:

یافتنم را دیر شده‌ام

باد را که از صدای زنده‌ها چیدی

مرگ زندگی را به آسودگی نفس می‌کشد

پنجره‌ات را خواهم زیست

وقتی که باد در صدایت طلوع کند.

کبوتر کال: ص ۹۶

از فضا و محتوای عینی شعر که بگذریم، می‌رسیم به لایه‌های درونی آن، که فضایی است اسطوره‌ای که از ازل تا ابد ادامه دارد. فضایی اسطوره‌ای که با یاری اسطورۀ آفرینش (آدم، حوا، شیطان یا مرد، زن و مار) به تصویر درمی‌آید، و تکرار همین عناصر اسطوره‌ای است که در کلیت شعر به فضا و محتوای درونی آن انسجامی جان‌دار می‌بخشد و فضایی می‌سازد یکپارچه و هماهنگ با تصویرهایی چون:

ما بازماندۀ برگی هستیم

که از معرفت مار روییده بود.

کبوترکال = ص ۱۲

یا:

پلک

پلک مار

چه سقوط مرعوبی

خس و خس نفست را

به سرگیجه می‌کشد.

کبوتر کال = ۲۶

و یا:

آن قدر چکیدم

که هزاران هزار سال نوری

در پشت درهای تو در توی مار

نیش شدیم و به نعش پوکیدۀ خود

بی‌تفاوت شوریدیم.

کبوتر کال = ص ۱۲۸

در چنین سیر و سفری طولانی است که افزون بر سقوط که در پیکرۀ شعر تکرار می‌شود و یادآور هبوط آدم (ع) است؛ عناصر واژگانی با حضور و تکرار در متن شعر رنگ و بویی اسطوره‌ای می‌گیرند، واژگانی مثل: سفر، پرواز، رویش، تابوت، مرگ، زندگی، جهنم و سرگذشت. و چنین است که شعر بر محور سه موضوع اصلی می‌چرخد: عشق، زندگی و مرگ.

به عبارت دیگر شعر بلند «کبوتر کال» روایتی است از عشق و زندگی و مرگ؛ حدیثی کهنه به روایتی جدید. روایتی که نه افقی و پیوسته، بلکه عمودی و گسسته نوشته شده است؛ روایتی در قالب شعر و به صورت روایتی شاعرانه؛ که در آن تنها راوی حرف میزند و از همان آغاز انگار مخاطب غایب است، و در غیاب حضور و یا حضور غیاب است؛ که شاعر – راوی – به تک‌گویی می‌نشیند و شعر با روایتی شاعرانه از آغاز تا پایان حرکت می‌کند؛ با تصویرهایی از دیروزها و امروزهایی که به فردا می‌پیوندند و محو می‌شوند، و باز دوباره آغاز می‌شوند و می‌روند که در غبار زمان نابود شوند، مثل امروزی که در دیروز و فردا گم می‌شود و محو. پس تمام سفر شاعر، سفری است در زمان، از گذشته به حال، که فردا می‌شود. به همین جهت در طول شعر عناصر مبین زمان به کرات تکرار می‌شوند، مثل تکرار روز و شب و پاره‌های زمان که در کل شعر هجده بار تکرار می‌شود. و با گره زدن تصویرهای مختلف شعر به پیوستگی و هماهنگی آن می‌انجامد، و به صورت ترجیع‌بند یا بندگردانی، این تغییر فصل و زمان با تکرار خود به توالی شعر طرحی طبیعی و قابل درک می‌دهد، مثل:

شب بادهای بد

ابرهای داغ خاکستری

روز بخار عفونت گنداب

و شیوع ویروس کشندۀ شکست.

کبوتر کال = ص ۱۴

یا:

روز هم

روز زهری

روز زندان

روز سرد میله‌ها.

همان: ص ۷۴

و یا:

روز تب

شب سرفه

دور بیجون و نحیف.

همان: ص ۱۲۲

بدین ترتیب با وحدت فضا و موضوع و نیز استفاده از بند برگردان‌های ثابت و متغیر است که نصیری پور توانسته است در این شعر بلند به ساختاری هماهنگ با کلیت شعر دست یابد؛ و شعر را از حرکت به سمت سستی و بی‌ساختاری و درهم‌ریختگی نجات بخشد. و امّا آنچه در تمام این شعر بلند بیش از همه جلب توجه می‌کند، زبان عاطفی و حس‌آمیزی توأم با تصویرپردازی‌های شاعرانه و زبان تصویری زنده و پویایی است که در کلیت شعر جریان دارد؛ زبانی که از همان آغاز شعر مخاطب را به خود جذب می‌کند و موجب می‌شود تا پیوندی بین مخاطب و شاعر و شعر پدید آید. زبانی که در نهایت چندان هم یکپارچه نیست، و در حقیقت از سه پاره یا سه ساختار مختلف تشکیل شده است، خود را به رخ مخاطب می‌کشد و از حد شاعرانگی زبان نصیری پور می‌کاهد؛

زبان حسی عاطفی با حس‌آمیزی‌های زیبا و دل‌نشین؛ مثل:
چقدر لجم را در تو لِه کنم

تا به حرصت ناخن کشیده باشم

این باوری نیست که خشمت را

در انهدام رگ‌های تیغی‌ام بپوسد

نمورت نمی‌شوم تا آبی‌ام را ابری کنی

کبوتر کال: ص ۳۳

زبان تصویری با تصویرهایی عینی که از طریق بیان و زبان تصویری جان می‌گیرند؛ مثل:
کسی به تنهایی یک آجر قدیمی

خلوتش را در سیاهی فریادم می‌گرید

و لبش آن‌قدر تاریک شده

که نفسش بوی شب می‌دهد.

کبوتر کال: ص ۱۲

زبان عادی و معمولی که در پاره‌هایی از شعر به گونۀ ناهنجاری خود را به رخ می‌کشد و از حد شاعرانگی زبان نصیری پور می‌کاهد؛ مثل:
ما فقط حق دیدن چیزهایی را داریم

که به تماشایمان می‌برند

نه چیزهایی که تماشایی هستند

و دل در نگاهشان می‌تپد

پیش از آنکه بدانم و بخواهیم

حق انتخاب ما را پیش فروش کرده‌اند.

کبوتر کال: ص ۲۲

ولی در کنار این زبان و بیان شفاف و زنده، شاعر از دغدغۀ بازی‌های زبانی نیز در امان نیست؛ بازی‌هایی که گاه به خاطر بازی اتفاق میافتند، مثل:

در آسیب زبان

بی‌شباهت به هیچ یک از حروف الفبا

به حرف آمده‌ام

به حذفم آن چنان سیاه مشو

که خواندنم از چشمت بیفتد

و چشمت از متنی که در صدایم می‌موید.

کبوتر کال: ص ۴۲

یا:

تنها درون تنهایی خود می‌زخمم

شاید به بازگشتم آسیب رسیده است

که رفتنم این همه به تعویقش می‌بالد

شدنم را به بودن تو باخته‌ام

و بی‌تهی‌ات را موصولم.

همان: ص ۹۴

و بیشترین نمود این بازی‌های زبانی در به کارگیری فصل‌ها و مصدرهای جعلی است؛ که البته در بخش آغازین شعر کمتر حضور دارند، ولی هرچه شعر پیش‌تر می‌رود، بر تعداد آن‌ها افزوده می‌شود؛ و در صفحات پایانی کتاب، به صورتی سمج پراکنده می‌شوند و به گون‌های ریشه در تصنع دارند؛ مثل:

کجایم که در تراکم سربی فاصله‌ها

گم شدن حروف خود را

خسته‌تر از هر پایی

کودکانه می‌گریم

گامیدن در سوسوی این سوگستان

یک گمیدن ابدی است.

کبوتر کال: ص ۶۵

یا:

باورم را به شکست نوشته‌ام

تا آویختنم را به تردیدت بپوشی

این نگاهی نیست که زبان کسی را بنالد

شورش کلمات از اغتشاش تو

به حرف رسیده است

نگاهت نمی‌کنم

که موصوفم شوی.

همان: ص ۸۳

بدین گونه شعری که با جهش ناگهانی حس و عاطفه آغاز و بیان حسی – عاطفی و زبان تصویری و محکمی پیش می‌رود، ناگهان در پایان و نزدیکی‌های پایان شعر، به دلیل حضور ناگهانی شاعر در متن و توجه بیش از حد به زبان و بازی‌های زبانی از جهش و حرکت باز می‌ماند؛ به گون‌های که خود، تصویری گویاست از زندگی رو به افولی که شاعر از ابتدا در پی روایت یا تصویر آن بوده است با پایانی که با تمام زیبایی‌اش، انگار با چیزی غیر از عناصر شعر و از جنس صور و خیال به پیکرۀ شعر چسبیده است، تصویری که با آوردن آن به پایان شعر و این بررسی می‌رسیم:

ما سال‌هاست که مرده‌های پشیمانمان را

در سکوت آخرین خروسی که به صبح رسید

چال کرده‌ایم

چیزی به اسم ترس تنهاست

خون‌بهای شلیک

قتل عام پوکه‌هاست

در کجای اشک تو این قبیله چادر زده است

نه

این رویشی نبود که هیچ ابری به آن ببالد.

کبوتر کال: ص ۱۳۰

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در خورشید بر پیشانی‌ی فلک‌افلاک ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.