یادداشت‌های شخصی ( چرخنده و رهبری )

یکم سپتامبر3 -2014

مدت‌هاست که فکر می‌کنم چرا مردم در داخل و خارج ایران این همه پا تو کفش الهام چرخنده می‌کنند و به او بد می‌گویند. آیا هیچ‌وقت بهحرف‌های توام با حرکات تئاتری او گوش کرده‌اید؟ هنر این زن جوان خیلی بالاتر است از به کار انداختن چرخدنده‌ی یک رهبر در پاسخ به الهامی که از ایشان دریافت کرده بود. حالا گیرم یک بار اشتباها به جای ” حضرت آیت‌الله سید … ” گفته باشد ” حضرت سید آیت‌الله … ” مگر همه‌ی ما تپق نزده‌ایم؟ کدام زن وابسته به رژیم را دیده‌اید که نزدیک به یک ساعت بدون نوشته بتواند با خنده‌های شیرین و حرکات مطلوب سر و دست بی آن که حجاب‌اش پس و پیش و یا از موضوع خارج شود سخنوری کند؟ امیدوارم کسی یادش نرفته باشد که زن معرفی شده برای پست وزارت در دوران شکوهمند احمدی‎نژاد حتی نتوانست تریبون مجلس را پیدا کند، یا نماینده‌ی زن مجلس شاه به جای سند رقیت زنان که به معنی‌ی سند بندگی زنان است گفته بود: ” اعلیحضرت سندرقیت زنان را پاره کرد.
(سندرقیت بر وزن بلدرچین / به کسر اول و سوم – سکون دوم و چهارم)

ایران امروز سینماگر نوینش مسعود کیمیایی‌ست که با غسل خواهرش فروغ ، تبصره‌ای به فقه اسلامی اضافه کرد، دیگری تیمسار چماقدار مسعود دهنمکی‌ست که تنها سینماگر چماقدار و آدم‌ربا در تاریخ سینماست، و سارق خوشنام مورد نظر رهبری نیز فرج ( قبل از شدت!) سلحشور است که با یوسف مسروقه فس دزدی‌اش رو شد؛ شاعر نوپردازاسلامی‌ی ایران موسوی گرمارودی‌ست که نفرین او به صادق هدایت بی آن که نان و آب بیشتری عایدش کند او را همچنان دست بر زانو در حسرت یک احسنت به جای ” اوم اوم” تارهای صوتی رهبری منتظر نگه داشته، و از همه مهم‌تر شاعره‌ی سپید گوی مرحومه طاهره صفارزاده، که از سفر امریکا با مجموعه شعری از نوع ” آسانسور” دست پر به ایران برگشت و در مناسبت‌های مختلف با فعالیت‌های جنبی از نوع رقصیدن تانگو با شاعران جوان و کسب وجهه‌ی هنری در چرخشی به موقع همراه با گرمارودی منتقد سفت و سخت پیشین خود تبدیل به نمایندگان شعر نوی اسلامی شدند. زنی که قادر است به این سرعت سبک خود را عوض کند مترجم قران شدن با صدها ترجمه‌ی فارسی از قرن سوم تا زمان معاصر لابد مشکلی برای او نبوده است. 
اما من هر وقت این دو بیت اول غزلی را از سیمین بهبهانی می‌خوانم بیش از خود شعر از تاریخ سرودن آن شگفت زده می‌شوم: فروردین ۱۳۵۲، شش سال قبل از انقلاب:
مخوان، مخوان غلط‌‌‌‌‌‌‌‌‌ انداز دست شیطان را
اگر چه نقش زند آیه‌های ایمان را
نماند این همه مریم‌نما ، چو برداری
نقاب روسپیان دریده دامان را
شما خودتان قضاوت کنید . آیا هرگز دیده‌اید که این الهام چرخنده مثل زنان چماقدار ریش سبیل‌داری که ترک موتور می‌نشینند، و یا ماموران اعدام زنی که طناب را به گردن همجنسان خود می‌اندازند، هیچ وقت نقاب داشته باشد؟
سوال این است که چرا فقط خوش رقصی‌ی الهام بانو صدا داشته است در حالی که او از تمام آدم‌های بر شمرده‌ی بالا فقط به یک دلیل عقل و هوش بیشتری دارد احتمالا درخلوت خود نشسته و به این نتیجه رسیده که من نه می‌توانم لیلا حاتمی باشم و نه گلشیفته‌ی فراهانی. شانسی برای معروفیت من نیست و احتمالا هیچ وقت بر فرش قرمزی در دوردست‌ها پای نخواهم گذاشت، ولی از خودم اطمینان دارم که از این نفله‌های سینمای ایران که حاج فرج آن‌ها را فاحشه خوانده هم بهتر حرف می‌زنم و هم بهتر چرخ می‌زنم، و چون در تاریخ این سرزمین جزاز بدنامان اسمی برده نشده و گمنامی را اعتباری نیست، پس بدنامی صدها مرتبه بهتر از گمنامی‌ست
*
ایرانی و ایران ملت و سرزمینی مغایر با بقیه‌ی دنیاست مثل گربه‌ی مرتضی‌علی‌ست که در هر شرایتی چهار دست و پا پایین می‌آید. اگر تمام ناخالصی‌هایی را که در طول زمان در خون او وارد شده در نظر بگیریم هویت چلتکه‌ای را که داریوش شایگان در معنای دیگری به کار برده این جا هم صادق می‌بینیم ما از مقدونی‌ها، اعراب، ترکان ترکستان، غزها، مغولان و گورکانیان در خود نشانه داریم و به همین دلیل این استعداد را پیدا کرده‌ایم که در زمان‌های مختلف رنگ‌های مختلفی به خود بگیریم. دکتر سیدحسین نصر زمانی که رییس دفتر فرح بود تنها کاری که اضافه بر خدمت به پهلوی چون پدر، عموی شهردار و دایی‌ی سفیر خود انجام داد افتتاح انجمن شاهنشاهی‌ی فلسفه بود که آدم‌هایی چون غلامعلی حداد عادل ونصرالله پورجوادی کیف‌کشی او را به عهده داشتند. من عکسی از همان زمان را به یاد دارم که پدرزن آقازاده‌ی رهبر در جشن ششم بهمن دوران پهلوی به دنبال دکتر نصر در حال دویدن به صورت یورتمه بود البته جای تذکر دارد که پورجوادی خیلی وارد گود نشد و بانی‌ی خدماتی شد چون انتشار متون عکسی مثل شاهنامه‌ی فلورانس ، نسخه مثنوی مورخ ۶۹۷ و بیاض تاج الدین احمد وزیر و انتشار ماهنامه‌ها و مجلات معتبر چون نشر دانش، زبان شناسی و معارف که گمان نمی‌کنم با رفتن او از نشر دانشگاهی کسی آن کارها را با آن کیفیت ادامه داده باشد
———————————

حالا برگردیم به موضوع دکتر نصر که ببینیم چه درسی از زندگی رییس دفتر پیشین فرح که امروز عالمی روحانی در مدینه‌ی خاج پرستان شناخته می‌شود ممکن است کسب کنیم.
مادر دکتر نصر نوه‌ی شیخ فضل الله نوری بوده است. مردی یکدنده که حاضر نشد از حرف خود که مشروطه‌ی  مشروعه بود برگردد و حلق آویزش کردند. اما باید فکر کرد که آیا می‌توان منطوقا از حرف او این نتیجه را گرفت که اصلا چیزی به نام مشروطه‌ای که مشروع باشد معنی و مفهوم ندارد؟ همانقدر بی معنی‌ست که دموکراسی در حکومت پرولتاریا, خمینی و لنین, و به خصوص خامنه‌ای و استالین که هر دو ابتدا زیر سایه‌ی افراد بزرگتر بودند و به تدریج خود را تا مقام رهبری برکشیدند و ولی نعمت‌های خود را از گردونه خارج کردند. در حقیقت به اعتبار نوع نگاه به حکومت می‌توان مشابهت‌هایی میان این دو پیدا کرد و شاید به همین دلیل بوده که هنوز بعضی از کهنه چپ‌ها را می‌توان دید که در مناسبت‌ها درمکان‌های مذهبی چون امامزاده و مسجد نه فقط حضور پیدا می‌کنند که سینی‌ی خرما هم خیر می‌کنند.
نیمایوشیج در یادداشت‌های روزانه‌اش نوشته وقتی با چند نفر دیگر به خانه‌ی ناعم که شاعر گیلک و توده‌ای بود رفته متوجه شده در عکس‌های بر دیوار خانه ماکسیم گورکی و علی بن ابیطالب در کنار هم قرار دارند و رندانه اضافه کرده ” فهمیدم حواس جمع ندارد و در این دنیا سرگردان است ” نیما, یادداشت‌ها, ١٣٧
قابل تصور نیست که نظریه‌پردازی مثل احسان طبری با یک تلنگر تا قبول امام غائب پیش برود در حالی که در آن سن و سال در یک زندگی‌ی سراسر خطر باور کردنی نیست که بگوییم از ترس قبول کرده بود, خیر, او یقینا باور کرده بود, درست مثل کامنف و زینوویف که زمانی که استالین مردی در میانه‌ی جدول حزب بود آن‌ها دست‌های راست و چپ لنین بودند اما در جریان تسویه‌های استالین ملتمسانه به گناه خود معترف و اقرار کردند که خیانت کرده‌اند و باید اعدام شوند. استالین آن‌ها را اعدام کرد چون قوی تر از آن بود که هر کدام‌شان را به یک پیاله واجبی مهمان کند. مادر رامین جهانبگلو خاله‌ی دکتر نصر است و شاید این بتواند توجیه کند آزادی رامین را از اوین یک هفته پس از انتشار کتاب مصاحبه‌ی مفصل دکتر نصر با پسر خاله‌اش , مصاحبه‌ای که حد اقل در هشتاد در صد سوال و جواب‌ها با نظارت خود نصر بوده, واگر اصلاحاتی هم صورت گرفته باشد زحمتش را لابد حداد عادل کشیده است.
میراث دکتر نصر قبل از انقلاب دست کم پیشنهاد او به فرح و قبول همسر شاه به تغییر نام خیابان فرح به سهروردی, و نامگذاری دو خیابان میرداماد و ملاصدرا بوده. او بود که دو اسلام شناس بزرگ شرق و غرب توشیهیکو ایزوتسو و هنری کربن را به ایران آورد که استاد ژاپنی در انجمن فلسفه مدتی به شرح فصوص ابن عربی پرداخت و من یک بار او را در کتابفروشی‌ی مرحوم طهوری از نزدیک دیدم. و از یاد نمی‌برم آن روز را که کربن با آن فارسی عجیب و غریب درباره‌ی شیخ احمد احسایی توضیحی می‌داد که کسی از طاهره قره‌العین پرسید. کربن که تازه هیچ وقت حاضر به قبول اسلام هم نشده بود بعد از آن سوال چنان برافروخت و رنگش پرید که جلسه قطع شد . ولی حرف من از گربه‌ی مرتضی علی بوده و زن جوانی به نام الهام چرخنده که اولین گامش را در راه کامفورمیست بودن برداشته است, راه لنگر به جهت باد انداختن, با دشمن از دوست بدگویی کردن, تقیه کردن به هر شکلی حتی هویت خود را جعلی اعلام کردن, به مقصد قدس پای دیگ ” چلودار ” یله دادن و از مزایای مشاغل حکومتی استفاده کردن و مجموعه‌ی آن چه سوغات اسلام ایرانی‌ست که در آن حتی یک کلمه حرف درست نمی‌توان شنید, می توان به تعداد روزهای سال امروز ” مردم ” فردا ” ملت ” و به وقت نیاز ” امت ” بود. نشد؟ ایرادی ندارد. منشور کورش که هنوز هست, پس بزن به ساز نژاد آریایی و فحاشی کن به اعراب. برو به گرجستان برای
خوش گذرانی و حتی نگاه نکن به آن همه ویرانی که آن اخته‌ی قاجار بانی‌اش بوده.
اما همه‌ی این داستان, و دلیل هجرت دکتر نصر را شاید بتوان نشانه‌اش را در مجلس میهمانی‌ی یک کتاب پیدا کرد. مجلسی که در آن از هر خواننده ترانه‌ای‌ست. هنوز چند سالی به انقلاب باقی‌ست که دکتر نصر بانی‌ی چاپ کتابی دو جلدی می‌شود و بر آن مقدمه می‌نویسد که جزو انتشارات حسینیه‌ی ارشاد به چاپ می‌رسد. مجموعه مقالاتی‌ست به مناسبت آغاز پانزدهمین قرن هجرت رسول اسلام. نویسندگان شامل نام‌های آشنا چون علامه طباطبایی‌, مرتضی مطهری, سید جلال الدین آشتیانی, پدر و پسر محمد تقی و علی شریعتی, محمد رضا حکیمی و مهدی اخوان ثالث است و از نام‌های کمتر به گوش خورده‌ی آن روز تا آن جا که به یاد می‌آورم دو نفر هستند که به اتفاق مقاله‌ی مشترکی نوشته‌اند:
اکبر هاشمی رفسنجانی و محمد جواد باهنر که احتمالا محصول همسایگی‌ی کرمان و رفسنجان بوده است چرا که اغلب نام آشنایان از کنار آستان قدس رضوی آمده‌اند. ولی عجیب‌تر از همه نام کسی‌ست که لابد آنقدر ناشناس بوده که گردآورنده ( نصر؟) لازم دانسته بر پیشانی‌ی مقاله‌ی او چند سطر به عنوان معرفی اضافه کند. از آن سطر ها فقط اول و آخرش به یاد من مانده است:
سید علی خامنه‌ای از استادان جوان حوزه‌ی علمیه‌ی مشهد هستند …….. و برای ایشان آینده‌ی درخشانی پیش بینی می‌شود.
آیا فکر نمی‌کنید حالا که دکتر نصر مقام یک حکیم الهی را صاحب شده و از امتیازات کشف و شهود برخوردار است باید جای آن پیش بینی را با ” پیشگویی ” عوض کنیم؟.

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در یادداشت‌های شخصی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.