دو شعر از حسنا محمدزاده

 

 

حالا که شکارت شده‌ام دست بجنبان

 

فریاد بزن گرمی شور و شعف‌ات را

در باد بپیچان نوسان‌های دف‌ات را

تا شهر خبر دار شود عشق چه‌ها کرد

محصور کن از شعر و جنون هر طرف‌ات را

صیاد زبر دست من از بند رها کن

دل‌های پریشان شده‌ی صف به صف‌ات را

حالا که شکارت شده‌ام دست بجنبان

تیری بزن از پای در آور هدف‌ات را

تا ساحلت آورده مرا موج مهیبی

بردار ببر دُرّ اسیر صدف‌ات را

***

دلدادگی‌ام دست خودم نیست پدر جان

نفرین نکنی دخترک نا خلف‌ات را

جغرافیای عشق

 

آبادی ما پر شده از بوی ویرانی

باید رهایش کرد از این نابسامانی

خواب تبر لرزانده آلوهای وحشی را

تلخ است کام جنگل از طعم پریشانی

بگذار دنیا گرم گردو بازی‌اش باشد

شاید فراموشش شود افکار شیطانی

شاید شبی دست تو را در دست‌هایم کاشت

با هم رهامان کرد در باغی چراغانی

اصحاب کهف و خواب سیصد ساله می‌خواهد

پیدایش نزدیک این رویای طولانی

دار و ندارم را فدای بودنت کردم

هر کس نداند لا اقل تو خوب می‌دانی

تقدیر از هم دورمان کرد و نفهمیدیم

با هم فرو رفتیم در خوابی زمستانی

ساحل صدایت را تداعی می‌کند در من

با بغض خیس شیروانی‌های بارانی

جغرافیای عشق‌مان مرزی نخواهد داشت

-این سرزمین در دل تاریخ زندانی-

فریاد خواهم زد تو را عمری اگر باشد

باید رهایت کرد از این بغض پنهانی

هر چند دور اما به عشق هم سر افرازیم

این قصه تا پایان نخواهد داشت قربانی

 

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در شعر دیگران ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید